امر مملکت خراسان چنانکه بایست منظم و چنانکه شایست منسق آمد و به فضل اللّه به رشتهٔ تحریر خواهد آمد.
حرکت خاقان مغفور از دارالخلافهٔ تهران به دارالسلطنهٔ اصفهان و رسیدن نایبالسلطنه در اصفهان به شرف آستانبوسی خاقان مغفور
چون ایّام زمستان سپری شد و اوقات بهار با هزار رنگ و نگار پیش آمد خاقان مغفور بعد از انقضای جشن نوروزی به خرّمی و فیروزی فرمان به اجتماع لشکر عراق و مازندران داد و امنای دولت علیهٔ خاقانی که نصیبی از صفا و داد نایبالسلطنه العلیه نداشتند زمزمهٔ دولتخواهی را در خدمت خاقان مغفور به نغمات منافقانه چنان راست کرده و میسرودند که باید اردو را به اصفهان کشید و در حفظ مملکت فارس کوشید مبادا که نایبالسلطنه در این بهار به فارس رود و حسین علیمیرزای فرمانفرما را چون حسن علیمیرزای شجاعالسلطنه بیاختیار نماید. نایبالسلطنه که وجود شریفش فانی در رضای خاقان بود و اصلاً دامن پاکش بلوث این خیالات آلودگی نداشت صرف سر و جان را در رضای پدر والاگهر قلیل بضاعت میپنداشت از این گفتگوها که در مجلس بهشت نشان پادشاه جهان میشد به انهای دولتخواهان خود مستحضر میآمدند ولی به اطمینانی که به اصابت رأی سلطانی و خلوص عقیدت و جانفشانی داشتند این نوع سخنان را طنین ذباب میانگشاتند و از جادهٔ دولتخواهی که در حقیقت عین دولتداری بود سر مویی قدم پس و پیش نمیگذاردند.
خاقان مغفور بعد از اجتماع لشکریان به دارالسلطنهٔ اصفهان آمده نایبالسلطنه را از دارالملک کرمان احضار فرمودند.
خیال امنای دولت آن بود که وسوسهٔ ایشان در نظر خاقان جلوهگر آمده یا دمدمهٔ ایشان در قلب پادشاه جهانکاگر گردیده غافل از آنکه خاقان خلد آشیان که اعقل و اکمل پادشاهان اسلامند و از احوالات سلف استحضار تمام دارند و از حکایت سلوک نادر شاه افشار با پسر خود چندی نگذشته بود که به این طریق خوشآمدگوییها که از بازیافتگان مجالس خود شنیده و غافل از حقیقت کار مانده به رضا قلیمیرزا که ولیعهد و ارشد