برگه:Tarikhe 500 Saleh Khouzestan.pdf/۳۶۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سرکرده‌ها هم هر یک شب و روز اوقاتشان مصروف بر این‌که قسمی سلوک و حرکت نمایند که نواب والا از آنها خوشحال باشد و از طرف دیگر فکر و خیالشان در این جمع بود که به چه قسم از جیره و مواجب سرباز بخورند که صدا آنها بیرون نیاید و همیشه مراقب بودند مثلا سرباز در میان چادرش می‌گفت که چه‌قدر این ماه از جیره باقی مانده بمحض اینکه حرف بسرتیپ می‌رسید سراغ کند تا آن سرباز را مشخص کند ببرد تازیانه بزند این خیلی کار پرزوری است که زبان دو هزار نفر را بخواهی ببندی که اینها حرف نزنند و باین خیالها نیفتند خیلی اوقات باید صرف کرد سرکرده‌های ما زیاده از این در قوه نداشتند در سر خدمت در سرحد دشمن مقابل انگلیس در یک ماه نصف جیره را بخوری و نصف بدهی و سرباز قادر بر حرف زدن نباشد کار سردار و سرکرده ما این بود هرگاه گاهی از اوقات فکری می‌کردند که ما آمده‌ایم دعوا با انگلیس بکنیم و آنگهی در لب آن اگر چنانچه او ما را از لب آب شکست بدهد ما چکار کنیم یک جایی از خشکی درست کنیم برای خودمان وقتی که لب آب نتوانستیم بمانیم برویم آنجا.

این فکر را نکردند و باین خیال نیافتادند تا وقتی که جنگ شد و این قسم شد دیگر این مطلب هم لازم است که نوشته شود تا بر همه واضح شود که چقدر بی‌غیرتی کردند در همان روز دعوا بعد از آنکه شکست شد و آنها خاطرجمع شدند بنا کردند سوار یا پیاده کردن از کشتی بقدر سیصد نفر سوار و یک فوج سرباز پیاده کردند یا کمتر یا زیاده از این پیاده کنند توپ هم نتوانستند آنروز بیرون بیاورند.

هرگاه این بی‌غیرتها خود را نباخته بودند از همانجا که شب بودند پانصد نفر سرباز و دویست نفر سوار با یلغار برگشته بودند بجرأت