برگه:Tarikhe 500 Saleh Khouzestan.pdf/۳۲۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

می‌دادند سنگرها تمام شد که کشتیها هم در همانجا بودند.

چند روز دیگر خبر آمد که چهارده تا شدند چند روز دیگر خبر آمد بیست و چهار فروند شده چند روز دیگر بیست و هشت فروند شدند بعد از آن بهمان حالت بودند نه بالا آمدند نه پایین‌تر رفتند زیاد و کم هم نشدند.

بعد از مدتی که اینطور بودند یکروز سرکار نواب والا فرمودند محمد حسن خان بعقل و کفایت تو خاطرجمع هستم تو با وزیر بروید جزیره غرابها را ببینید چند عرابه توپ دارند استعداد آنها بچه مرتبه است می‌توانیم دعوا کنیم لب آب با آنها یا نمی‌توانیم سرکشی بکن ببین سنگرها و استعداد جزیره را هم ببین.

سرتیب با وزیر رفتند یکشب در جزیره ماندند وزیر کیفیت را عرض کرد اما سرتیب عرض نکرد هرکسی از او احوال پرسید جواب گفت حمالی چه کار داری آخر معلوم می‌شود گفتند شاهزاده شما را فرستاده که از احوال آنها مطلع شوید بگویید گفت من چه کار دارم وزیر خودش دیده خواهد گفت من شرط کرده‌ام روزی که از خانه‌ام بیرون آمدم از گوش کر باشم و از زبان لال چه کار دارم حرف بزنم که مضمون برایم بسازند از روزی هم که وارد محمره شدیم باز آن سر کردهای دیگر گاهگاه حرف می‌زدند که چه باید کرد و چه قسم بشود.

هروقت نواب والا می‌پرسیدند محمد حسن خان فلان کار چه قسم باید بشود عرض می‌کرد اختیار با سرکار والاست هرچه رأی سرکار قرار بگیرد همان عین مصلحت است در عرض این مدت هیچ یکمرتبه عرض نکرد که این سنگر خوبست یا بد و حال آنکه از محمد حسن خان قبول می‌کرد چرا که بحرف او اطمینان داشت لیکن