شدند و مراتب را تحریراً بعرض حضرت شهریار رسانیدند. حضرت قوی شوکت معظم در جواب ایشانرا بمراجعت امر فرمودند و نواب سلیمانخان در گیلان مستقل گردید».
پس از آن در حوادی سال ۱۲۰۵ [۱] مینویسد: «هم درین سال مرتضیقلیخان از عمای برادر خود مصطفیقلیخان باخبر گشت، چه مدت یکسال که مصطفیقلیخان محبوس بود این واقعه نیز مستور بود. این اوقات که از حبس خلاص شد، این خبر مشتهر گردید و مرتضی قلیخان که در باکویه و طالش و شیروان (!) بااستعداد تمام میزیست نیز بشنید و بار دیگر بهیجان آمده و بطرف گیلان راند و میرزا بابای رشتی نایب گیلان هراسان شده، ماجری را بعرض عاکفان حضور شهریار منصور رسانید. حاجی رضاخان دولوی قاجار خال مرتضی قلیخان و عباس خان و محمد خان دولو هم که از منسوبان او بودند با عبدالله خان اصانلوی خمسه و میرزا محمد خان لاریجانی و چهارهزار نفر از سپاه ظفر همراه مامور گیلان شدند و هرچه مرتضی قلی خانرا نصیحت کردند سودمند نیافتاد. ناچار بنای جنگ و خونریزی شد. شبی شاه پلنگ نام طالش بر لشکریان حاجی رضا خان شبیخون زده، درین مقدمه سردار با سایر خوانین گرفتار شدند و تفرقه در میان سپاه افتاد و مرتضیقلیخان غلبه کرد، ولی بعد از چندی همهٔ گرفتازان را رها و روانهٔ دربار معلی نمود، سوای خال خود را که با سوء احوال نگاه داشته، با کلاب و ذئاب ردیف و حریف مینمود. میرزا بابای نایب گیلان مراتب را معروض آستان مبارک داشته، حضرت شهریاری مصطفیخان دولوی قاجار را مقدمةالجیش قرار داده، از پیش روانه کردند و موکب همایون مستعد انتهاض گردید. مرتضیقلیخان و مصطفیخان طالش از عزیمت شهریار کامگار خبردار گردیده، دانستند که در جلو سیل هایل مقام نتوان نمود. ناچار بباکویه رفتند و در آنجا نیز چون کاری نتوانستند کرد مرتضیقلیخان خایب و مأیوس پناه بخاک روس برد و حاجیرضاخان و عباسخان را با مادر خود بطهران فرستاد.»
ازین مطالبی که سه تن از معروف ترین تاریخ نویسان قاجاریه با اندک اختلافی چنانکه گذشت بیان کردهاند پیداست که آقامحمدخان با چهارتن از برادران خود رضاقلیخان و جعفرقلیخان و مرتضیقلیخان و مصطفیقلیخان یازده سال در نواحی مختلف شمال ایران در زدوخورد بوده است. ازین چهار برادر رضاقلیخان ازو گریخت و در خراسان مرد. جعفرقلیخان را پس از آنکه زنهار داده بود در طهران بخیانت کشت. مصطفیقلیخان را کور کرد و مدتی در زندان نگاه داشت. هدایت در روضةالصفای ناصری نوشته است که وی با برادرش مرتضیقلیخان که از بادکوبه شروان آمده بود بگیلان تاخت اما چنانکه گذشت این روایت درست نمینماید زیرا که وی گرفتار شده و کور شده بود و چندی در زندان بوده
- ↑ ص ۵۰