انگلیس به انجمن آمدند و نمایندگان را دیده تلگرافی از سفیران خود از تهران نشان دادند که میانه ایشان با محمدعلیمیرزا گفنگو رخ داد، و بر آن شدهاند که شش روز جنگ کرده نشود و دولتیان راه خواربار را به روی شهر باز دارند تا آرامش و آسودگی در میان باشد و از آنسوی با محمدعلیمیرزا دوباره گفتگو کرده کشاکش و دشمنی را به پایان رسانند. دو کونسول میگفتند: «شرط این قرارداد آنست که آزادیخواهان از تاختن به دولتیان خودداری نمایند»[۱]. انجمن پیشنهاد را پذیرفته برای سردار آگاهی فرستاد، و سردار چنانکه شیوهاش می بود که همیشه در برابر پیشنهاد آرامش و آشتی خشنودی مینمود، بیدرنگ دستور فرستاد مجاهدان از جنگ بازایستادند و سنگرهایی که از دولتیان گرفته بودند رها نمودند و بازگشتند. بدینسان واپسین جنگ خونین به پایان رسید.
داستان گفتگوی سفیران را با محمدعلیمیرزا در گفتار دیگری خواهیم آورد. در اینجا دنباله پیشآمدهای تبریز را میگیریم. مرگ باسکرویل به تبریزیان سخت افتاده همه را افسرده گردانیده بود. هزار کسی که از خود تبریزیان کشته میشد راه دیگری میداشت، واین چون میهمان به شمار میرفت هر کسی از آن پژمرده میشد. اینست بر آن شدند جنازهاش را با شکوه بسیاری به خاک سپارند. با آنکه گرسنگی همه را دلگیر ساخته و در این روزها آگاهیهای بیمآوری از سرحد جلفا میرسید، در بند اینها نشده خواستند روان جوان آمریکایی را از خود خشنود گردانند. روز سهشنبه را به این کار پرداختند و چون جنگی در میان نمیبود، به آسودگی آن را انجام دادند. سراسر راه را از شهر تا گورستان آمریکاییان مجاهدان اینو و آنسو رده کشیده و با تفنگهای وارونه ایستادند. شاگردان باسکرویل و دسنه فداییان او و ارمنیان و گرجیان و آمریکاییان و همه آزادیخواهان از بزرگ و کوچک با دستههای گل بهدست پیرامون جنازه را گرفته روانه شدند. همه را اندوه گرفته پژمرده و افسرده میبودند. میانه راه در چند جا پیکره برداشتند و چون جنازه بدینسان به گورستان آمریکابیان رسید، در آنجا یک رشته گفتارهایی رانده شد و شور و خروش سترگی برخاست. از کسانی که به گفتار پرداختند بارون سدراک از آزادیخواهان ارمنی میبود و چنین گفت: «من اکنون بیگمان شدم که مشروطه ایران پیش خواهد رفت زیرا خون پاک این جوان بیگناه در راه آن ریخته گردید».
این بارون سدراک از نخست با مجاهدان همپای و با گفتارهای پرشور و مغزدار خود به آنان یاری میکرد. این جمله هم ازوست که در روزهای آخر که گرسنگی تبریز را فراگرفته و مردم که در یکجا گرد میآمدند بیشتر رخسارها پریشان و پژمرده میبود، بارون سدراک در سربازخانه گفتار خود را به این جمله آغاز کرد: «ملت آج سگز آزاد سگز»[۲] (مردم گرسنهاید ولی آزادید).