پرداختند، محمدعلیمیرزا آن را هم نپذیرفته و چنین پاسخ داد که بستگان بیگانه همگی از تبریز بیرون روند. کونسولها این دستور را به بستگان خود دادند ولی آنان هیچکدام نپذیرفتند.
در این میان کونسولها بیکار نایستاده سفارتخانههای خود را در تهران آسوده نمیگذاردند، و چنانکه گفتیم ترسهای بیجا از خود مینمودند. ما چون کتاب آبی را میخوانیم میبینیم مستر راتسلاو گاهی تلگراف کرده که انجمن نان و گندم از بستگان بیگانه خواهد برید، گاهی آگاهی داده که بیم میدارد گرسنگان به کنسولگریها بریزند و به تاراج پردازند. ما نمیدانیم این دروغها از بهر چه بوده؟ این یکی از سرفرازیهای ایرانیان است که در سختیها و آشوبها بیش از همه به نگهداری بیگانگان کوشند. در آن ده ماه گرفتاری تبریز کمترین آزاری به بیگانهای نرسید و در این هنگام نایابی خوراک هم اروپاییان و بستگان ایشان آسودهتر از دیگران میبودند، و انجمن میکوشید تا بتواند جلو گله آنان را بگیرد و عنوان به دست دولتها ندهد، چه جای آن میبود که کسانی به کونسولگریها ریزند. هر کسی در آن روزها در تبریز بوده میداند مردم با همه گرسنگی رشته شکیبایی و خودداری را از دست نهشته هیچگونه بدرفتاری از خود نشان نمیدادند.
این بیتابی کونسولها به تبریزیان گران میافتاد و از فرجام آن سخت بیمناک میایستادند. از آنسوی حال بینوایان دلگداز میبود. انجمن آسوده ننشسته از هر راهی میکوشید. روز بیست و ششم فروردین (۲۴ ربیعالاولی) نمایندگان با هم نشسته و کونسولهای روس و انگلیس را نیز به آنجا خواندند و به میانجیگری ایشان به محمدعلیمیرزا چنین پیشنهاد کردند: از جنگ جلوگیری شود و شاه دستور دهد عینالدوله روزانه یکصد و پنجاه خروار گندم به نام بینوایان به شهر روانه کند، و کونسولها پابندانی کنند که از آن گندم چیزی به مجاهدان و آزادیخواهان داده نشود. و چون بدینسان آرامش رخ داد انجمن به همداستانی آزادیخواهان رشت و اسپهان و دیگر شهرها با دربار به گفتگو پرداخته کشاکش را بپایان رساند. کونسول انگلی این خواهش را با پیرایههایی از خود به تهران فرستاد ولی محمدعلیمیرزا سر فرو نیاورد.
ایتها تلاشهایی بود که انجمن برای جلوگیری از بهانهجویی بیگانگان و چارهجویی به بینوایان و گرسنگان میکرد. از آنسوی شادروان ثقةالاسلام با دستور خود محمدعلیمیرزا، همراه حاجیسیدالمحققین و حاجیسیدآقا میلانی (یکی از ملایان بییکسو) به باسمنج آمده از تلگرافخانه آنجا با باغشاه در گفتگو میبود و با محمدعلیمیرزا و وزیران تلگرافها در میانه میآمد و میرفت. ولی چنانکه گفتهایم مجاهدان اندیشه دیگر میداشتند و از راه دیگر میکوشیدند. در این هنگام سردار و سالار و دیگر سردستگان آماده میشدند که بار دیگر به تاختی برخیزند و تا توانند کوشش و جانبازی کنند. به این آهنگ بسیج کار میکردند و چون در این بسیج و آمادگی یکی از کارکنان مسیو هوارد