برگه:TarikhMashrouteh2.pdf/۶۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

گردید و شور و خروش فزونی یافت. امروز گذشته از داستان اسدالله و همدستان او محمد قلیخان از قره داغ آمد و آگهیهای دیگری از تاخت و کشتار پسر رحیمخان و از نزدیک شدن او بشهر آورد. این داستان که تا کنون پوشیده می ماند، امروز مردم از آن نیز آگاه گردیدند، و همین خشم و سهش آزادیخواهان را بی‌اندازه گردانید.

دسته‌هایی از مجاهدان پرگ خواستند که برای جنگ بقره‌داغ شتابند. کسانی نیز بشهر ترسیده بگرد آوردن تفنگ و فشنگ پرداختند.

رشته نگهداری شهر در دست دولتیان از والی و بیگلربیگی و کدخداها میبود. ولی بآنان دلگرم نبایستی بود. بویژه در اینهنگام که دولت آشکاره بدشمنی میکوشید.

امروز باز نمایندگان آذربایجان در تلگرافخانه میبودند. انجمن دربارهٔ داستان اسدالله، و همچنین درباره آگهیهایی که از پافشاری پسر رحیمخان تاخت و تاراج رسیده بود، تلگراف پایین را فرستاد:

توسط وکلای محترم آذربایجان بمجلس دارالشورای کبرای ملی شیدالله تعالی ارکانه شب چهارشنبه پاسی از شب رفته اسدالله‌نام نوادهٔ حضرتقلی معروف در تلگرافخانه مبارکه گرفتار استنطاقی که از او دیشب شده است اینست درج میشود مرا اکرام السلطان خواسته گفت من از طهران مأموریت دارم که در تبریز بهر وسیله که ممکن شود اخلال بانجمن ملی رسانده موافق صورتیکه داده اند بیست و دو نفر از اجزاء و اعضای انجمن ملی باید کشته شود معلوم است هر کس که در این راه خدمت کند از طرف... بمقام عالیه رسیده و چنین و چنان خواهد شد حالا تو بیا برو یکی دو نفر از اعضا را با گلوله بزن و چند تیر بمجمع اهالی افکنده مردم جان همدیگر میافتند تو از میانه خود را خلاص میکنی من گفتم تفنگ ندارم همین تفنگ آلمان که دستم بود با صد تا فشنک بمن داده بیست عدد هم اشرفی داد من گفتم تنها از من کاری بر نمیآید گفت مطمئن باش من سیصد نفر مثل تو آدم حاضر کرده‌ام مبالغی پول داده‌ام یک تفنگ که در انجمن صدا کند در ده دقیقه سیصد نفر حاضر میشود از من قولی گرفت من متعهد شدم که با دستورالعمل مشارالیه رفتار کنم این بود که چند مرتبه بانجمن و تلگراف خانه آمدم فرصت پیدا نکردم حالا که برای انجام مقصود آمده بودم گرفتار شده

۶۳