دیگری رخ داد، و آن اینکه پیروان آقا بخانههای جهودان ریخته، و خمهای آنان را شکستند، و میها را بزمین ریختند. حکمران خواست جلوگیری از آشوب و دستهبندی کند و مردم را پی کارهای خودشان فرستد، و کسانی را برای گفتگو نزد حاجی میرزا محمدرضا فرستاد، ولی آخوند هوسباز بجای آنکه مردم را از سر پراکند و آشوب را فرونشاند، برای تیز گردانیدن آتش مردم چنین وانمود که آرزوی زیارت بسرش افتاده، و میخواهد بمشهد برود، و روزی باین آهنک از خانه بیرون آمد، ولی مردم ریخته و جلو گرفتند، و او را بخانه باز گردانیدند. حکمران ناگزیر شد مردم را بپراکند، و این بود یکدسته سرباز و تفنگچی بر سر خانهٔ حاجی میرزا محمد رضا فرستاد، و اینان شلیک کنان رفتند که دو تن با تیر کشته شدند، و آشوبیان خانهٔ حاجی میرزا محمد رضا و پیرامون را تهی کرده و هر کسی بجایی گریختند، و تنها زنان ماندند. تفنکچیان بخانه در آمده حاجی میرزا محمدرضا را با چند تن دیگر از خویشانش گرفته، و با رسوایی جلو انداخته، و با موزیک روانه گردیدند. مردان همه گریخته و پنهان شده بودند، و زنان با گریه و شیون آقای مجتهد را راه میانداختند.
دستگیران را بادارهٔ حکمرانی آورده خود حاجی میرزا محمدرضا و سه تن دیگر از ملایان را بفلک بسته چوب بپایهاشان زدند، و سپس آنان را از شهر بیرون کرده برفسنجان فرستادند. پیروان آقا زورشان بآن رسید که در خانهٔ او انبوه گردند، و روضه خوانند، و گریه کنند، و بسر خود زنند. چند روز این کار را میکردند، و پیشنمازان هم از رفتن بمسجد و نماز خواندن خودداری مینمودند.
این رفتار ظفرالسلطنه که بسیار بجا بود، آن روز گناه بزرگی شمرده شدی. چوب زدن برای مجتهدان کاری بود که مردم گمان نکردندی، و از آنسوی داستان، چنانکه رو داده بود بتهران نرسید. کسانی از خویشان و هواداران حاجی میرزا محمدرضا نامه نوشته و داستان را چنانکه میخواستند باز نموده بودند. این بود بر دو سید گران افتاد، و آنرا نمونهٔ دیگری از خودکامگی عینالدوله، و بیپروایی با علماء