شمردند، و چون در سایهٔ همدستی نیرومند گردیده، و خود در پی دستاویزهایی میبودند که با دولت در افتند و ببدگویی پردازند، و مردم را بشورانند، و از آنسوی ماه رمضان در میان، و زمینهٔ کار آماده میبود، از فرصت سود جسته، و فردا که چهارشنبه بیست و چهارم آبان (۱۷ رمضان) بود، در بیشتر منبرهای تهران گفتگو از داستان کرمان کرده شد، و از عینالدوله و حکمرانانی که بشهرها میفرستاد بدگوییها رفت. شادروان طباطبایی خود بمنبر رفت و گفتگو کرد و مردم را بگریانید، صدرالعلماء نیز همین کار را کرد. در مسجد سپهسالار کهن که از آن بهبهانی بود، با بودن خود او و با دستورش واعظی آن گفتگو را بمیان آورد.
حاجی شیخ فضل الله نوری و علمای دیگری، که با اینان همدستی نمیداشتند، و از نهان پشتیبان عینالدوله میبودند بیپروایی نمودند، ولی دولت ناگزیر شد ظفرالسلطنه را از کرمان باز خواند.
در همان روزها شبی (شب ۲۵ رمضان)، بهبهانی بخانهٔ طباطبایی آمد، و دو تن نهانی باهم گفتگو کردند، و پیمان همدستی میان ایشان، از اینشب هر چه استوارتر گردید.
ویران کردن سرای بانک در اینمیان یک داستان دیگری در کار رو دادن میبود. چگونگی آنکه بانگ روس، جای یک مدرسهٔ ویرانه، و یک گورستان کهنه را، در میان شهر خریده، و در آنجا سرای بلند و استواری برای خود میساخت، و طباطبایی و همدستان او، از این ناخشنودی مینمودند، و در میانه گفتگوها میرفت.
کسانیکه بکوچههای کهن تهران آشنایند، میدانند که در پشت بازار کفشدوزان، مسجدی بنام مسجد خازنالملک، و یک امامزاده ویرانهای بنام «سید ولی» میباشد، و در میان آنها و بازار کفشدوزان یک جای تهی هست. در اینجا در شصت و هفتاد سال پیش، یک مدرسهای بنام «مدرسهٔ چال»، و یک گورستانی بوده است. کم کم مدرسه رو بویرانی میآورد واز طلبه تهی میشود، و سرانجام جایگاه ذغالفروشان میگردد. گورستان نیز چون دولت از خاک سپردن مردگان در درون شهر جلو