برگه:TarikhMashrouteh.pdf/۱۴۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

هستند و باینان دستور شلیک داده شده. گفتند: ما که افزار جنگی بدست نمیداریم تا کسی بما شلیک کند. بدینسان برای بیرون رفتن پا فشردند.

راستی این بود که گمان نمیکردند سربازان بسید و ملا شلیک کنند، و از آنسوی در مسجد بتنگنا افتاده و از بیکاری دلتنک گردیده میخواستند تکانی بخود دهند.

دستهٔ نخست راه افتاد: انبوهی بچه سید در جلو، و گروهی از سید و طلبه، عمامه‌ها را بگردن پیچیده و قرآنی بدست گرفته، در پشت سر آنان، و سینه زنان در پشت سر همگی. بدینسان از مسجد بیرون آمده و رو بسوی چهار سو پیش رفتند. ولی بچهار سو نرسیده، سربازان جلوشان را گرفتند. اینان خواستند گوش ندهند، و از پشت سر نیز مردم فشار می‌آوردند و ناگهان سر کرده فرمان شلیک داد. سربازان تفنگها را سر ببالا گرفته شلیکی کردند. مردم بهم بر آمده و پس نشستند، و در این میان بچگانیکه در پشت بام میبودند بسربازان سنگ پرانیدند. سر کرده دوباره فرمان شلیک داد. سربازان باز شلیک کردند، و این بار کسان بسیاری تیر خورده و بزمین افتادند، و دیگران سراسیمه و در هم رو گردانیده با فشار خود را بمسجد رسانیدند. هنگامهٔ شگفتی برخاست. زنان و مردان بهم آمیخته و هر یکی جستجوی کسان خود میکرد و فریاد و ناله از هر سو بر میخاست. انبوهی از زنان و مردان گرد علما را گرفتند و بیخویشتن میگریستند و مینالیدند و دیرگاهی گذشت تا دوباره سامان و آرامش بجای خود برگشت. کسانی میخواستند با افزار کمی که میداشتند بجنک برخیزند و علماء نگزاردند.

از کشتگان دو تن را بیرون آورده بودند: یکی سید مصطفی پیشنماز و دیگری حاجی سید حسین. این یکی را بمسجد آوردند. پیر مرد نیکی میبود، و او نیز تیر از سینه خورده بود. چند کسی هم زخمی میبودند.

شمارهٔ کشتگان را کسی نیک ندانست. زیرا مردم چون گریختند

هر که افتاده بود، چه کشته و چه زخمی، سربازان از زمین برداشتند

۱۴۰