پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۵۱۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

فردا اصفهبد با قلعۀ دارا شد و اعزّه و همزاد و خویشاوندان را دید، بدیدن او جمله شادان شدند و بخروار زر نثار او کردند.


۱ علوی موسوی گفتند یکی بود بعهد ملک سعید اردشیر شاه پیش از آن‌که سلطان سعید تکش بن ایل ارسلان بسلطنت نشست از خوارزم گریخته پناه بخدمت او کرده بود و مدّت بیست سال بطبرستان مانده و مقام ساخته و متأهّل شده و همیشه شریر و فتّان و بد فعل و مجهول بود و بویمه شاه اردشیر بدین سبب او را گرفته بود و مالشها داده و بقلعه فرستاده و بحکم آنکه علوی بود کشتن روا نداشت تا چون شمس الملوک در پدر عصیان کرد و صوتاش بآمل آمد، او بگریخت بصوتاش پیوست و از آنجا بخدمت سلطان السّلاطین رسید و وزارت علیشاه او را تفویض کردند و چون بمقام هج آمد در خدمت او علوی موسوی نیز بیامد و او را بر آن داشت که اصفهبد را بگیرد و بملک مازندران بپادشاهی بنشیند که از این نفیس‌تر و بسیار خیرتر ولایت در همۀ جهان نیست، علی شاه آنچه او گفت نشنید، امّا با اصفهبد ظاهر نکرد، چون او بازگشت علوی موسوی روزی چند برای طمغ بخدمت اصفهبد فروایستاد و توقّف کرد، چون نومید شد که علی شاه بقول او کاری خواهد کرد اصفهبد را بر مخالفت علیشاه داشت و از در نصیحت درآمد و بسیاری از هرنوع گفت تا اصفهبد آنچه او تقریر کرده بود جمله بر درجی نبشت و پیش علیشاه فرستاد بکلار و سیّد موسوی را نیز بازگردانید بدل خوشی، چون سیّد آنجا رسید علیشاه درج بر او عرض کرد و گفته‌های او با روی او آورد و سر او برگرفت پیش اصفهبد فرستاد و تقریری را که از اوّل برای علیشاه کرده بود در گرفتن و کشتن اصفهبد هم پیش اصفهبد فرستاد و میان ایشان بدین سبب اعتماد زیادت شد و اتّحاد بجایی رسید که ورای آن نتواند بود، سر علوی موسوی برودبار هج بمیان بازار لشکر بیاویختند امّا فرزندان او را گرفته با قلعۀ کهرود فرستادند و تا مدّتی آنجا محبوس بودند عاقبت حسین با رضا شفاعت کرد، خلاص فرمود.۲


________________________________________

(۱) - در سایر نسخ بغیر از الف قصّۀ این موسوی علوی قبل از حکایت سازش اصفهبد با علیشاه یعنی بعد از جملۀ «علیشاه از ماتم او دلتنگ شد» در سطر ۱۰ صفحۀ ۱۷۲ آمده.

(۲) - نسخۀ الف بهمین جا ختم میشود فقط‍ در صفحۀ آخر آن سه رباعی و تاریخ کتابت نسخه هست که در جای خود نقل خواهد شد.