پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۵۱۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

را نسخت کرد و پیش پدر فرستاد، آن شب مادر برادر او را بچوب بکشتند و اصفهبد بهاء الدّین بادوسپان را بفرمود آویخت و پسر را بند نهاده با قلعۀ دارا فرستاد و مهتر پسر شرف الملوک با حشم باصفهان بود و صوتاش را سلطان برای خصومت اصفهبد باستراباد گذاشته بود و رکن الدّین کبود جامه و کبک ترک را تا این خبر عصیان پسر بجوانب رسید، صوتاش از آن جانب استراباد بساری آمد و آغوش و علکای کرد از جانب لارجان بآمل آمدند، جملۀ مردم آمل از حشم و حواشی و رعیّت پیش ایشان شدند و پادشاه علی با کیاباد گفتند از تخمۀ نایب شاه بود برویان و الب سنقر سنبلی گفتند با سیصد نفر غلام بکجو نشسته بودند و با دویست سر استر خاصّ شاه که هرسال ذخیرۀ قلعه‌ها برویان بردندی، هردو ترک و پادشاه علی با جملۀ خیل و استران پیش آغوش آمدند و آغوش را دیدند و معارف رویان با ایشان بودند تا آغوش برخاست از آمل و بدیه دوگاه آمد که بسر شاه میشوم، نماز دیگری بود که شاه را خبر دادند در حال برنشست و پیش بازآمد [و گفت] بی‌فرمان من بآمل فرونتوانی نشست، ترک گفت پس مرا بیرون کند بشمشیر تا بروم، اصفهبد با معارف طبرستان مشورت کرد همه گفتند پسر ولی‌عهد در خوارزمست، صبر باید کرد، اصفهبد التفات بدین سخن و مشورت نکرد و بآمل شد، حشم سلطان با موضع لیکانی شدند، اصفهبد بقصر قراکلاده فرو آمد و فرمود که بروید ایشان را بشمشیر با پیش‌خدمت من آورید امّا آواره کنید، لشکر آنجا شدند مردم رویان از بیم سیاست شاه جمله خود گریخته بودند، حشم خوارزم را بعضی گرفتند و بعضی کشته و قلاجه پیاده با استنداری افتاد، بیستون او را در کشتی نهاد با تنی چند دیگر خوارزمی که با او بودند بآبسکون فرستاد، و شاه مدّتی با آمل بماند و لشکر بکوه و دشت استنداری فرستاد و بسیار خلق را بفرمود کشت و بیستون گریخته با کلاته رای شد و بعد از آن چون حشم بآمل رسیدند پادشاه گرشاسف بن خورشید و امیر رستم سابق الدّوله را بلارجان فرستاد و کیکاوس نام اسفاهیی بود بینی بریده، جماعتی از کردان لارجان و اسفاهی بر او جمع شده بودند، او را بدیه نوا بگرفتند و گردن زده و بفلول شدند، قلعۀ فلول طغان نام ترکی داشت فراگرفتند و او را با زن و فرزند آغوش که نایب سلطان بود با آمل آورده، شاه اردشیر قصبۀ ارزاناباد باقطاع