پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۵۰۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

تا بقهر بستد و ترکی آغوش نام آنجا پدید کرد و میاجق بخدمت سلطان آمد و بخلاف شاه اردشیر هیچ آفریده را معلوم نبود که او عصیان در دل دارد تا شاه پسر ولیعهد خویش را بخدمت سلطان فرستاد و در این سالهای گذشته زرمیوند مانیوند یا جملۀ مردم رویان بیعت کرده بود و بیستون بن ناماور نام را که گفتند تعلّق خویشی دارد با استندار او از خمول ذکر و خساست نفس و فرومایگی قدر بمنزلتی بود که شاه اردشیر او را نشناخت و اسفهسلاّران آمل یک نیمه دیه تا تنکا او را بنان داده بودند از بی‌محلّی و نااهلی او دیهی ارزانی بداشتند، برگرفتند و عصیان کرده و بناتل حسن حاجی باج‌گر را که عامل شاه بود و ادیب پسر جستان را که او را از ری بخدمت اصفهبد آورده بودند گردن بزدند و بدیلمان و آن ناحیت و پادشاه علی را که برادرزادۀ ارجاسف و خورشید بود و مردی مردانه و مبارز و نایب شاه بود برویان زمین بغدر و فتک بزوبین کشته و بیک روز جملۀ اهل رویان بکجو رسیده و بیستون را بپادشاهی نشانده تا شاه را بچالوس این خبر آوردند، بلشکر جمع کردن مشغول شد، خبر رسید که کیسنقر نام امیر گریخت و بطمع ولایت دامغان پیش سلطان شد، خود در راه نیشابور فرمان یافت و شاه با لشکر فراوان برویان آمد و هر آفریده را که در آن ولایت بود گردن میفرمود زد، زرمیوند و بیستون با دلاور شدند، حشم مازندران آنجا درون شدند و زن و فرزند زرمیوند را بغارت آورده و او با دو سرکس در بیشه گریخت و هم در آن بیشه بحسرت نادانی خود بمرد و بیستون با ولایت ملحد شد بخرقان، ملحد او را برای رضای شاه اردشیر نگذاشت پیش او شود فرمود تا با شاه تقریر کنند که جرجان بملحد دهد تا او را سر برفرماید گرفت، شاه گفت در همۀ جهان او چه سگ باشد که من بخون ریختن مثل او مجهول التفات کنم یا کلوخی بملحد دهم، او را بدبختی بر عصیان داشت، آن جماعت که او بندۀ ایشان بود با قرب هزارسال که خانه‌دار بودند از دست من ولایت نتوانستند خورد، او را چه محلّ باشد که زنده بود امّا کشته، چون ملحد جواب شنید او را پنهان بولایت خویش میداشت تا میان شاه و خداوند عالم سلطان خلاف ظاهر شد او با کلاته رای آمد تا اتّفاق افتاد که چون فیروز کوه و فلول ها گرفت و علکای کرد را بهبله رود پدید کرد و کوتوال استوناوند اصفهبد شیرزاد گرمابه