پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۹۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

پیش شاه اردشیر بتی از برنج دمشقی نقره کوفته صد من زیادت فرستاد و سالها آن بت در آستانۀ مدرسۀ شاه غازی بمحلّه گاوپوستی کشته نهاده بود، بتشویش اوّل که صوتاش بساری آمد آن مدرسه بسوختند و آن بت بغارت برده، چون پادشاه هزبر الدّین برویان زمین بنشست هزارسف و برادر بهمدان شدند پیش سلطان طغرل و اتابک محمّد و تمنّی کردند که پیش شاه شفیع باشند تا مگر خانه با ایشان دهد، اتابک عزّ الدّین را که از خواصّ او بود بمقام آمل پیش شاه فرستاد، جواب داد که ایشان بندۀ ما بودند و ولایت ما بدیشان سپرده بودیم، حشم و معارف بشکایت او پناه بما کردند، خواستیم که بنصیحت منزجر شود و بتعریک صلاح پذیرد بی‌خویشتنی و استبداد و عناد پیش گرفت، ولایت از او بازگرفته ببندۀ دیگر دادیم، او را بفرستند تا بطرفی دیگر نان پدید آریم، چون رسول پیش اتابک شد هزارسف را جواب بازدادند که هم ملازمت درگاه او بایی کرد و رضای او جست، از آنجا بازگردید و بری آمد و سراج الدّین قلیار۱ گفتند والی بود بری دختر او را بخواست، تا قایماز ابو بکر درازگوش گفتند امیری را بکجو فرستاد که ولایت از آن سلطانست و او بحمایت سلطان آمد، شاه را از هزارسف اکراه زیادت شد، پادشاه هزبر الدّین خورشید را مدد فرستاد، ابو بکر درازگوش را تا بدر دروازۀ ری بدنبال برداشته بدوانید، و شاعری در این فتح میگوید:


ملک مازندران را چون توان کردببو بکریّ و ترکی چند عاجز که کون هریک از صد من بریشمرفو نکنند صد مرد مطرّز

دیگری در حقّ هزارسف میگوید:


بزیر ران چو هزار سب را یک اسب نمانددرازگوش طلب کرد و زو حمایت خواست

[دیگری گوید:


شاهان بهوس مرکب تازی جویندخر را ز پی مزاح و بازی جویند شاید که هزارسف پس از عمر درازقوّت ز درازگوش رازی جویند

دیگری گوید:


________________________________________

(۱) - ب: قایمان، سایر نسخ از ابتدای این جمله را تا سه سطر بعد ندارند.