پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۰۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

و آواز داد که بکلاچه کوه بتاختن خواهم شد و حشم جمع کرد و فرامرز باسترآباد نشسته بود و ابو القسم البقرانی و سیف استرابادی برسالت پیش اصفهبد آمده بودند، اصفهبد برنشست بتمیشه شد، و جاسوس فرامرز او را خبر کرد که اصفهبد بتمیشه رسید، بگریخت با قلعۀ بالمن شد، اصفهبد بپایان قلعه فروآمد و بتله دشت خیمه زدند و جمله نواحی بالمن میکند و میسوخت و غارت میفرمود و بسیار مردم و چهارپای با فرامرز در قلعه بودند بزینهار آمدند بعد دو ماه، و گفت گنه کارم و تو خداوندگار، اگر از تو ترسم عجب نباشد و امیر وردانشاه که او را ولی عهد بود پیش اصفهبد بنوا فرستاد با بسیار خدمتی و زر و طرایف، اصفهبد قبول کرد و بحکم آنکه آوازه بود پسران سلطان محمّد با سنجر خلاف کردند و سنجر بعراق میآید از آنجا کوچ کرد با ساری آمد، سلطان سنجر ببسطام رسیده بود پیش او فرستاد که بنفس خویش بما پیوند، و اصفهبد ساز خویش کرد و لشکر جمع فرمود، سلطان از سمنان گذشته بود، او باویمه شد بعزیمت آنکه پیش سلطان شود معتمدان او رسیدند که برادرزادگان سلطان بری همه پیش او آمدند و مصاف دفع شد، اصفهبد در حال بازگردید و با ساری آمد و شاه غازی رستم را بآرم بنشاند، و در این تاریخ خاتون سلجوقی از اصفهبد اجازت گرفته باصفهان شده بود که گور پدر و برادر را زیارت کند و عمر یافته، و او زنی مصلحه و زاهدۀ روزگار بود، چون سنجر کار عراق بساخت اصفهبد را نمودند که سلطان بتعبیه مسعود را بولایت تو میفرستد، اصفهبد شاه غازی رستم را لشکر فرستاد و بآرم فرمود که احتیاط‍ کند، علی زرّین کمر بتنگۀ کلیس پیش شاه غازی قاصد فرستاد که سلطان مسعود در رسید و درون نمیگذارم، مدد بفرستد، شاه غازی برنشست بدربند کولا شد، آنجا لشکرگاه کرد و فرمود تا او را راه دهد که من بسنده‌ام او را، چون مسعود بکردآباد رسید اصفهبد فرستاد که آنجا فروآید تا نگویی که چگونه می‌آیی، اگر بخصومت ما آمدی پیش از این نگذارم که آیی و اگرنه معلوم کند مراد تو چیست، مسعود تحفه‌ها و یادداشت فرستاد که من می‌آیم تا فرزندان را بشما سپارم و بمهمان می‌آیم و بدین راه باسترآباد شوم، بر این موجب عهد و سوگند کرد، اصفهبد او را بخانۀ خویش فروآورد و سه روز مهمانی کرد و پیشکش، و بعد از آن او را بگرفت بساری آورد، اصفهبد تا بلیجم