پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۰۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

پیش سلطان تا سنجر اصفهبد را بر سر اکراه از نیشابور با پیش پدر فرستاد و شمس الدّین لقب را که کدخدای انر بود با او بفرستاد و فرمود که اصفهبد را بهمه حال بخدمت باید آمد، اصفهبد گفت اگر من سلطان را بخدمت شایم بهرام را با پیش من باید فرستاد، بر این جواب شمس الدّین برفت، سلطان را خوش نیامد و خشم زیادت شد، منشور ولایت برای بهرام بفرمود و محمّد حبشی و امیر زنگی و قیترمش و محمّد مزیدی را با او گسیل کرد و کبود جامه و گرشاسف بن جهشیار گلپایگانی را که فخر الدّوله خواندند و فرامرز بن مردآویج لنگرودی را فرمود که با این لشکر باشند، بیست هزار مرد بگرگان جمع شدند و از آنجا باستراباد رسیدند و لشکرگاه بناروالی آوردند، اصفهبد حشم خویش جمع کرد و روی بتمیشه نهاد، مردم مخالفت پیش گرفتند و گفتند بهرام مهمّتر برادر است و او حقّ‌تر، و زمستان صعب بود و در میان لشکر بهرام عمر اننج نام مردی بود که خانه بتمیشه داشت و راه‌دان بود و قارن بن شاه - خسرو اسفهسلاّر علاء الدّوله برادری داشت اسمعیلی و محمّد حبشی هم اسمعیلی و ملحد بود، قارن برادر خویش را بر سر راه تشی خندق بنشاند، تعصّب مذهب ابو جعفر نام برادر قارن را بر آن داشت که پیش محمّد حبشی فرستاد که من هم بمذهب توام و بر این راه نشستم و برادرزاده علی حمید ملحد برسولی پیش اصفهبد فرستاده بود محمّد حبشی، و او غافل نشسته بود، عمر اننج را محمّد حبشی بخواند و گفت ما را بشب بدین راه توانی برد، گفت بلی توانم، سه‌هزار مرد جوشن پوش بیاراستند و بهرام در پیش ایستاد و عمر دلیل بود، لشکر روز را بپنجاه هزار رسیده بودند ما بقی لشکر روی بتمیشه نهادند و حرب کردند، اصفهبد غافل متحیّر بماند، گفت ولایت آراسته نهاده خیر نباشد که مسلمانان آواره شوند، ابراهیم یوسفان را خواند و دو اسب اختیار فرمود، داد و گفت همین ساعت بساری باید که رسی و معلوم کنی تا مردم از پیش برخیزند، چون ابراهیم یوسفان رسید لشکر تاختنی پیش رسیده بودند و غارت و ناشایسته کرده، و نماز شام بازگردید و با دیه چارمان آمد، اصفهبد خبر نداشت، تمیشه باصفهبد مرزبان و پسران او سپرد و حسن پادشاه مرزبان را با خویشتن ببرد، آن شب میتاخت تا بمهروان رسید و بجوانب تاختن فرمود برد، منوچهر و مملان و سهراب گردان را که با بهرام