پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۳۹۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

بخدمت رسید با همۀ ساز و آلت پادشاهی و پسران ابو القسم مامطیر خورشید و سهراب و شیرزاد و قارن بخدمت آمدند، اصفهبد بموسی کلاته لشکرگاه کرد و بهرام از ورن لشکر برگرفت و براه کیسلیان بآرم آورد و عزم مصاف کرد، چون علاء الدّوله را معلوم شد کوچ کرد با چمنو آمد بو الفضل بن ابی القسم ایزاباد و وشمگیر بن اسفار - نگیج ایزاباد بدو پیوستند و از آن رستم دابو اسفهسالاری فرستاد با جملۀ مردم او، با هاشم علوی علم نجوم دانستی، اصفهبد را گفت امروز مصاف میبایی داد که مسعود روز است، اصفهبد صفهای لشکر بیاراست و همچنین آراسته پیش لشکر بهرام شدند و چون بهمدیگر رسیدند بیشتر لشکر با خدمت علاء الدّوله آمدند و بهرام شکسته شد و روی بقلعۀ کیسلیان نهاد و هرچه او را بود بتاراج بردند و اصفهبد بآرم بر تخت نشست و جمله بزرگان را بخواند و گفت مرا با هیچ خلق کینی نیست، هرکه را مرادیست عرض دارند که مقصود همه نزدیک ما رواست، جملۀ بزرگان خدمت کردند و گفتند ما همه آن کنیم که فرمان تو باشد، و جمله را تشریف و اقطاع داد و وستم بن شهر یوشن کیله خواران را که عمّزادۀ ملک بود بهرام ببند داشت، محبوسان همه را از بند خلاص داد، بهرام بگریخت، پس ایشان را دلدهی کرد و خلعت داد و با خانۀ خود کیله خواران شد، بعد از آن امرای طبرستان همه را دلداری فرمود، امیر شهنشاه و امیر با حرب گرمابه رود را تشریف داد و گسیل کرد و پسر لارجان مرزبان شیرزاد را خلعت داد و روانه فرمود و اسفهسالار دابورا همچنین و پیش دابو دلدهی فرمود نبشت و اصفهبد کیخسرو را همچنین خلعت و تشریف داد و گسیل کرد و بعد از آن اصفهبد بالیشکوه شد و کندن و سوختن فرمود و دویست و سیصد مرد را بکشتند از آن محمّد بن الحسن بن محمّد که معروفست باصفهبد محمّد حسنان، چون بیچاره شد پسر را بنوا پیش اصفهبد فرستاد و گفت گناه کارم، اگر ملک عفو فرماید نیک کنم و رضای ملک بخدمت حاصل گردانم، این ساعت پسر را بخدمت فرستادم و از خجالت بی‌ادبی که کردم بخدمت نمیتوانم آمد تا اوّل خدمتی نکنم که پیش ملک محلّی دارد و بعد از آن شرف دست دست بوس یابم، اصفهبد پسر را که نام‌آور نام بود بنوا قبول کرد و بازگردید، برودبار شهر آمل آمد، اسفهسالاری اختیار کرد لشکر زاد نام، باوندی معروف، و سدن رستاق