پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۳۹۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

حرب کن برای آن میگوید تا همچنانکه بعهد فخر الملوک فرستادند او را برای تو بفرستند و صلاح خویش در این میداند، اصفهبد پیغام برادر جمله سخت کرد و بسمنان پیش قطب بزّازی فرستاد که برادر مرا چنین می‌فرماید، قاضی بزّازی این نامه بمهر کرد و گسیل فرمود، سلطان چون نامه بخواند بفرستاد و یرغش ارغونی را بخواند و نامه بر او فرمود خواند، یرغش ارغونی گفت همه راست نبشته است و از این نمی‌گردد، اگر فرمان باشد من بشوم و قلعه‌های ولایت با دست گیرم و قاضی بزّازی و یرنقش و منکوبرز براه کنیم هزارگری درآمدند و منکوبرز از آنجا بساری آمد و بهرام بالای درویشان بلالمک شد و لشکرگاه کرد و وستم بن۱ شهر یوشن بکیله خواران بخانۀ خویش بنشست و لشکر جمع کرد و امیر مهدی لفور و ابو الفضل بن ابی القسم ایزاباد پیش منکوبرز آمدند و کردان میاندرود و ترکان جمله بمنکوبرز پیوستند و امیر با کالجار کولا بیامد، او را لشکر دادند و بکیله‌خواران فرستادند، وستم بن شهر یوشن در بیشه شد، امیر کولا با ترکی چند پیش او شد، او را بدید و عهد کردند که چون علاء الدّوله بمازندران آید پیش او شویم، این ساعت ترکان را رنجه مدار و بساری تاختن میاور، بخانۀ خود ایمن فرونشین، وستم بر این قرار نهاد و پیش منکوبرز آمد و پیش سلطان فتح نامه نبشتند که قلعۀ کیله‌خواران مستخلص کرده‌ایم، یرغش ارغونی گفت سلطان را که اگر ترا ولایت طبرستان می‌باید علاء الدّوله را بند باید نهاد و محبوس باید کرد تا من بشوم و آن ولایت بستانم، سلطان اصفهبد را بازداشت و برادر کهین یزدگرد نام با او بود و علاء الدّوله گفت که من غم خویش نمیخورم مرا غم یزدگرد است که بسبب من در رنجست، یرغش وداع کرده از پیش سلطان بیرون شد که بمازندران شود همان روز خناق گرفت و بمرد و در این وقت سلطان هم رنجور بود، بعد ده روز او نیز درگذشت و خبر بمنکوبرز رسید لشکر برگرفت و روی بعراق نهاد، چون بتنگۀ کولا رسید مردمان آگاه شدند و شهر آشوب سوته کلاته گفتند مردی سپاهی بزرگ بود با اتباع خویش بیامد و تنگۀ کولا بگرفت و کمین کرد چون خزانه و اشتران برسیدند کمین بگشود و هرچه ترکان جمع کرده بودند

________________________________________

(۱) - کذا صریحا در الف و ب یعنی وستم نه رستم در جمیع مواضع.