پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۲۸۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

و مال معاملان را حوالت بدو بود رشوتها گرفتی و خیانتها روا داشتی، روزی او را بخواند و گفت رشوت ستدن بترک گوید و دست از خیانت بازدارد و او عهد کرد که بعد از این چنین کنم، احمد بن اسمعیل گفت اگر وفا در دل داری دست بر سر من نه سوگند بخور، وزیر دست بر سر او نهاد و سوگند بخورد، تا پادشاه را معلوم شد که آن عهد را وفا نکرد و رشوت بستد، او را بخواند و گفت روا چگونه شاید داشت که چنان سوگندی بشکنی و مروّت باطل گردانی، هیچ جواب نداد و با خجالت و ملامت بیرون آمد و اندیشید که او هرآینه او را هلاک خواهد کرد تدبیر حیلت باید ساخت و اگر تغافل کنم نیست شوم، چهار نفر غلام را بدست آورد و هشت هزار دینار زر بدیشان داد هریک را دو هزار و فرمود که پادشاه را بفتک بکشند، قضا را آن شب فرصت یافتند خادمی خصی و غلامی ترک با پادشاه خفته بودند هرسه را بکشتند و بیرون آمده بر اسبان نشسته بگریختند، بامداد چون پادشاه را کشته یافتند در این تفحّص افتادند معلوم ایشان شد که چهار نفر غلام بگریختند، از جوانب بطلب فرستادند بچهار فرسنگی بیافتند و گرفته آورده محمّد بن عبد اللّه با ممر [کذا] و حمویّه و دیگر اکابر از غلامان پرسیدند که شما را بدین دلیری کدام کس داشت، گفتند ما را دهقان وزیر فرمود آن چهار نفر غلام را بشیران انداختند تا بخوردند و وزیر دهقان را هرروز صد درم سنگ گوشت از اندام او میبریدند و بدو میدادند تا خورد چندانکه در این عقوبت جانش برآمد، و این خبر پیش المقتدر باللّه خلیفه نبشتند ولایت با پسر او نصر بن احمد بن اسمعیل فرمود داد، هرمزد کامه و شروین بن رستم کسان خویش ببخارا فرستادند و نصر بن احمد الیاس بن الیسع السّغدی۱ را با ده‌هزار مرد بطبرستان فرستاد بتمیشه آمدند و ابو القاسم جعفر بن الحسن بن علی النّاصر بساری بود و هزار مرد داشت، عمارت خندق ساری بفرمود و پیش پدر حال لشکر سامانی نبشت، ابو الحسین احمد بن النّاصر بگیلان و دیلمان رفت با مالهای بسیار و حشم را زر و نفقات میداد و گسیل میکرد و اصفهبد ابو عبد اللّه شهریار بالای ساری ببونیاباد۲ بود لشکرگاه کرد، هنوز علم و نشان سیاه داشت امّا مردم خویش را


________________________________________

(۱) - کذا در ب، الف: السغدری

(۲) - ب: بنونیاباد.