پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۲۵۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

الذّکر لا اله الاّ اللّه و اوّله حرف النّفی، سیّد گفت: احسنت احسنت انت فی هذا اشعر.


و آورده‌اند که سیّد درین وقت بآمل روزی برنشست و بمحلاّت و اسواق طوف میکرد۱ تا بمحلّۀ رسید که بوقت مسوّده۲ بر حایطی نبشته بودند: القرآن کلام اللّه غیر مخلوق و من قال مخلوق فهو کافر، چشم او بر آن نقش افتاد، عنان باز گرفت و تمام برخواند و ساعتی دیر توقف کرد و برگذشت و او را عادت بود که براه گذشته باز مراجعت نکردی و معاودت نفرمودی، هم بر یک ساعت گذشته با آن موضع رسید و بدان حایط‍ می‌نگرید، مردم محلّه آن نقش را سترده بودند و باطل گردانیده، تبسّم فرمود گفت نجوا و اللّه من القتل، یعنی بخدای که از کشتن رستگی یافتند، فی الجمله تمامت شعبان و رمضان و شوّال بآمل بماند و حسن بن محمّد عقیقی بساری می‌بود تا محمّد بن نوح بأصفهبد ملک الجبال قارن بن شهریار پیوست و مصمغان نیز با ایشان یار شد و آهنگ ساری کردند، عقیقی از پیش برخاست با ترجی آمد، حسن زید جعفر ابن محمّد و لیث بن فنه را با هزار مرد بمدد او فرستاد، از ترجی تاختن کردند و اوّل بمصمغان رسیده و او را هزیمت کرده و برادرش عبّاس را کشته و از همانجا روی بساری نهاده، محمّد نوح را تاخته، منهزم از ایشان بچهار فرسنگی ساری، جایگاهی بود که کرده زمین گفتند، فروآمده، و در آن روز لیث بن فنه شیر مردیها نمود و بمدد او فتح برآمد، تا فردا شب حسن بن محمّد العقیقی شبیخون برد، ناگاه بر ایشان زد و بسیاری را ازیشان بکشت و چهار پای و مال بغنیمت بیاورد و محمّد بن نوح باستراباد بسلیمان عبد اللّه طاهر پیوست، باتّفاق هردو با گرگان شدند و از سلیمان بحکایت شنیدند که گفت روزی با چهار نفر خیلتاش بگرگان میگذشتم بمحلّۀ که سلیماناباد میگویند، آوازی شنیدم:


کم تهزمون و کم تحفی خیولکمهذا فعال دبیر فی المدابیر

چون باز نگریدم کسی را ندیدم و ندانستم گوینده کیست، و دیالم با حسن عقیقی بدنبال

________________________________________

(۱-۲) - این قسمت فقط‍ در الف دیده میشود