برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۲۰۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۱۸۷–
  راح روح من آمل فاسترا حوا و أتاها بعد الفساد الصّلاح  
  لم يزل سبيه الحرائر حتّى شاع فى النّاس و استحلّ‌ السّفاح  

بعد از او خالد بن برمك را فرستادند، با ونداد هرمزد دوستى و مخالصت نمود و كهستان بدو باز گذاشت و مردم او بر كسان خليفه مسلّط‍‌ بودند تا او را معزول كردند از آمل حركت كوچ فرمود و مى‌شد، بازاريى بكنار رودبار ايستاده بود گفت الحمد للّه از ظلم تو خلاص يافتيم، اين حال با خالد بگفتند بفرمود تا بازارى را بياورند گفت اگر از ولايت شما معزول كردند از انتقام تو كسى مرا معزول نكرد، گردن بازارى بفرمود زد بسارى شد مردم سارى استقبال كردند و تحفه و هدايا آووده، مدّتى آنجا مقام فرمود و بسيار مال بصدقات و صلات در حقّ‌ ايشان كرامت كرد، بعوض او ديگرباره عمر بن العلاء را بطبرستان فرستادند بيامد و با ونداد هرمزد خصومت پيش گرفت و جمله كهستان از او باز ستد و چنان خلق گردانيد[۱] كه بآبادانى قرار نتوانست گرفت، ببيشه‌ها مى‌بود و او همچنين دنبال ميداشت تا روزى مردكى را بگرفتند پيش او آوردند كه از كسان ونداد هرمزد است، فرمود گردن زنند، گفت مرا امان دهد تا بجاى بوم دانى كنم و ترا بسر ونداد هرمزد برم، عمر جواب داد كه عهدۀ تو بوفا كيست، گفت اين گليم بعهده بتو سپارم كه در پشت دارم، عمر بخنديد و گفت اگر وفا بجاى آورد همچنان باشد كه قوس حاجب بن زرارة التّميمى و كسرى و آن حكايت معروفست اينجا ننبشتم، و يكى از شعرا مى‌گويد، شعر:

  و كلّ‌ وفاء كان في قوس حاجب و أنت جمعت الغدر في قوس حاجب  

من نيز با آن مردك همان كنم كه كسرى با حاجب، زراره كرد، و او را در پيش داشتند و ميبردند تا ايشان را گفت شما جايى فروايستيد من بشوم و باز بينم كجااند و شما را خبر كنم، با مردك عهد كردند برفت، ونداد هرمزد را كمين فرمود كرد و همه با او بگفت و اين جماعت را بدست شمشير داد و در ميانه او بگريخت، عمر بن العلاء با تنى چند از آنجا مقهور بازگشت، مهدى خليفه برو متغيّر گشت، تميم[۲] بن سنان را بفرستاد،


  1. كذا در الف، ساير نسخ: بتنگ آورد
  2. ج: تيم