توجه میباشد، ظنّ قوی این است، که روایت او صحیحتر باشد و نیز این تصوّر، که خشیارشا میخواسته باز جنگی را با یونان شروع کند، بعید است. امّا در باب فوت او معلوم است، که توسیدید آن را از مرضی دانسته، اگرچه روایت زهر خوردن او را هم ذکر میکند. نیز باید گفت، که توسیدید هم آمدن تمیستوکل را به دربار ایران بزمان اردشیر مربوط داشته و گوید، که او پس از ورود به آسیا نامهای بشاه نوشته خدمات خود را بشاه و پارسیها بیان کرد و اردشیر جواب داد، که آزاد است، هرچه خواهد بکند. بعد تمیستوکل در مدّت یک سال زبان پارسی را آموخته نزد شاه رفت (کتاب ۱، بند ۱۳۸) در آخر حکایت، توسیدید گوید، که موافق اظهار اقربای تمیستوکل، آنها استخوانهای او را در نهان به آتّیک برده دفن کردند، زیرا آتنیها، از آنجا که او را خائن میدانستند، اجازهٔ دفن را نمیدادند (همانجا). باری، از تمامی روایات مذکوره آنچه استنباط میشود، این است: تمیستوکل پس از رانده شدن از یونان، چون خواسته دارای ثروت و زندگانی خوبی شود، به دربار ایران پناه آورده و ضمناً اردشیر را بر ضدّ یونان تحریک میکرده، ولی اردشیر نمیخواسته با یونان بجنگد و از راه بزرگمنشی و میهماننوازی تمیستوکل را پذیرفته و معاش او را مرتّب کرده. بعد که دیده بودن او در دربار باعث زحمت خودش و رنجش درباریان است، محترمانه او را به آسیای صغیر تبعید کرده و حکومت چند شهر را به او داده و تمیستوکل در پیری از مرضی درگذشته. باقی گفتهها شاخ و برگهای داستانی است.
دربارهٔ تمیستوکل پلوتارک حکایاتی ذکر کرده، که احوال این مرد نامی یونان را خوب مینماید. از جمله اینها است: ۱-وقتی که آتنیها او را امیر البحر کردند، سپرد که نوشتجات این اداره را توقیف کرده، روزی که به کشتی خواهد نشست، نزد او آورند، تا آتنیها مشاهده کنند، که چقدر نوشته باسم او میرسد و با چه عدّهای زیاد از مردم باید در باب کارها مکاتبه و مذاکره کند. ۲-تمیستوکل میگفت: آتنیها مرا نه قدر دانند و نه محترم دارند. من به چناری مانم، که بسایهٔ آن در موقع احتیاج پناه میبرند و بعد شاخههای آن، بل خود تنهاش را میاندازند. ۳-روزی یکی از سرداران آتنی در حضور او خودستائی کرده گفت، خدمات من مانند خدمات تو است.