برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۹۱۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

بکشف کنگاش بغتان و تارس بود. شاه پرسید، که چه پاداشی به مردخا در ازای این خدمت دادم. خدمه گفتند، پاداشی ندادی. در این وقت هامان وارد شد. شاه از او پرسید، چه باید کرد دربارۀ چنین کسی، که شاه می‌خواهد سرافرازش کند. هامان، بتصور اینکه مقصود شاه خود او است، گفت چنین کس را باید بفرمائی لباس شاه را بپوشد، بر اسب شاه سوار شود، تاج شاهی بر سر گذارد و اوّل مرد دربار در پیش او حرکت کرده به مردم بگوید، چنین کند شاه، چون بخواهد کسی را سرافراز بدارد. شاه گفت در حال برو و همین چیزهائی که گفتی، دربارۀ مردخا بکن. هامان چنان کرد و بعد بی‌اندازه مهموم و مغموم

تاریخ ایران باستان جلد ۱