پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۸۴۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

شدند، ولی خود میس لوحه‌ای را، که در دست آنها بود، ربوده سخن غیب‌گو را نوشت و بعد معلوم شد، که این کلمات بزبان اهالی کاریّه است. بعد میس به تسّالی برگشت و مردونیه، پس از آنکه از جواب غیب‌گو آگاه شد، اسکندر پسر آمینتاس[۱] را، که پادشاه مقدونی بود، به آتن فرستاد. انتخاب او از دو جهت بود.

اوّلا اسکندر با پارسیها قرابت داشت، توضیح آنکه گی‌گه[۲] خواهر اسکندر، یعنی دختر آمینتاس، زن یک نفر پارسی بوبارس نام بود و از این ازدواج پسری داشت آمینتاس نام، که در آسیا می‌زیست و شاه پارس شهر آلاباند[۳] واقع در فریگیّه را به او برای سکنی داده بود. ثانیا اسکندر دوست آتنی‌ها محسوب می‌شد و مردونیه تصوّر می‌کرد، که بتوسط چنین شخصی بهتر می‌تواند آتنیها را بطرف خود جلب کند و، چون شنیده بود، که عدم بهره‌مندی پارسیها در دریا از جدّ آتنی‌ها رو داد، گمان می‌کرد، که اگر آنها را با خود همراه کند، در دریا و خشکی برتری با او خواهد شد. شاید غیب‌گوها هم به او پیشنهاد کرده بودند که، آتن را با خود همراه کند.

رسول مردونیه به آتن وارد شده به آتنی‌ها چنین گفت: «آتنی‌ها، مردونیه می‌گوید، حکمی از شاه به او رسیده، که مضمونش این است: «من آتنی‌ها را از آنچه بر ضدّ من کرده‌اند عفو و تو را مأمور می‌کنم، که تمام اراضی آنها را به خودشان رد کنی و، اگر اراضی دیگری نیز بخواهند، می‌توانند تصاحب و مستقلا زندگانی کنند. ثانیا، اگر حاضرند با من متحد شوند، معابد آنها را، که من آتش زده‌ام تعمیر کن» چون چنین حکمی رسیده من مأمورم، در صورتی که ممانعتی از طرف شما نباشد، آن را اجرا کنم. بنابراین لازم است بشما بگویم، که آیا برخلاف عقل نیست، شما باز با شاه جنگ کنید، زیرا شما نمی‌توانید فاتح باشید و نمی‌توانید دائما با او بجنگید. شما عدۀ سپاهیان او و شجاعت‌های آنها را دیدید و عدۀ سپاهیان من نیز بسمع شما رسیده. اگر بالفرض شما حالا فاتح شدید، و حال آنکه چنین امیدی نباید داشته باشید، قشون دیگر می‌آید. بس این خیال را از



  1. Amyntas.
  2. Gygee.
  3. Alabande.