را تماشا کرد. بعد خواست، که جنگ دریائی را تماشا کند و جنگی شد، که فینیقیهای صیدا غلبه یافتند و خشیارشا از قشون خود و جدال دریائی راضی ماند.
هرودوت گوید: وقتی که خشیارشا دید تمام سطح هلّسپونت را کشتیها فروگرفته و هر دو طرف ساحل آن پر است از مردان جنگی، خود را سعادتمند دانست، ولی، پس از آن اشک از چشمانش سرازیر شد. اردوان ملتفت شده چنین گفت: شاها، جهت آن شادی و این اشکها چیست؟ خشیارشا جواب داد: محزون هستم از اینکه میبینم عمر انسان چقدر کوتاه است و صدسال دیگر از این سپاهیان یک نفر باقی نخواهد بود. اردوان گفت: ما در زندگانی به چیزی برمیخوریم، که از این فکر تو دردناکتر است، زیرا، با وجود کوتاهی عمر انسان، یک نفر سعادتمند در میان این انبوه لشکر یا خارج از آن نیست، که بالاخره مرگ نخواهد. بدبختیها و امراض مولم کاری میکنند، که این عمر باین کوتاهی هم بنظر ما دراز میآید. بنا بر این مرگ برای ما پناهگاهی از تحملات طاقتفرسا است. خدا در ابتدا لذّت وجود را بما میچشاند و بعد بر آن حسد میبرد[۱]. خشیارشا گفت: اردوان، هرچند آنچه گفتی راست است، ولی بهتر است از عمر انسان حرف نزنیم، چه در موقع خوشبختی نباید بدبختیها را بخاطر آورد. بهتر است بمن بگوئی، که اگر آن روح برای تو ظاهر نشده بود، آیا عقیدهات راجع به جنگ با یونانیها همان میبود یا تغییر مییافت. بطور بتّی جواب بده. اردوان گفت: شاها، خدا کند، که تعبیر خواب چنان باشد، که ما هر دو خواهان آنیم. با وجود این اکنون هم من متوحّش میشوم، وقتی که چیزهای زیاد بخاطر آورده میبینم، که تو دو دشمن خطرناک داری. خشیارشا جواب داد: اردوان، تو چه عجیب بشری هستی، آن دو خطر چیست؟ آیا قشون برّی ما از قشون یونانیها کمتر است، یا بحریه یونان بر بحریۀ ما فزونی دارد؟ اگر تصوّر میکنی، که قواء ما کم است، میتوان در مدّت کمی قوای جدیدی جمع کرد. اردوان گفت: شاها، هیچ عاقلی قوای برّی و
- ↑ این نظر یونانیها بود در باب خدایانشان. هرودوت در موارد زیاد از نظر یونانیها حرف میزند و خدایان یونانی را حسود میخواند.