اطّلاعاتی راجع به اخلاق و عادات اسپارتیها، که با ایرانیها سایش و اصطکاک داشتهاند، میدهد و دیگر بعض جاهای این حکایت، چنانکه بیاید با تاریخ ایران در زمان خشیارشا متماس است. بنابراین مقتضی است، که حکایت مورّخ مذکور را، بطور معترضه، ذکر کرده بعد بذکر وقایع این جنگ بپردازیم.
کلامن و دمارات
هرودوت گوید (کتاب ۶، بند ۶۱-۷۶): دمارات پسر آریستون[۱] پادشاه سابق اسپارت بود. آریستون با وجود اینکه دو زن گرفته بود، اولادی نداشت و، چون میدانست، که جهت آن مربوط به خود او نیست، مصمم شد باز زنی دیگر بگیرد. در این وقت دوست او آژتوس[۲]پسر آلسید[۳] زنی داشت، که در تمام اسپارت از حیث وجاهت بیمثل بود. این زن در کودکی از حیث زشتی مانندی نداشت و والدین او از این وضع همواره در غصه و اندوه بوده هر قدر فکر میکردند، علاجی به نظرشان نمیرسید. بالاخره دایۀ دختر تصمیم کرد، علاجی بیابد و دختر را همهروزه بمکان مقدّس هلن میبرد، تا مگر از زشتی او بکاهد. روزی، در موقعی که بیرون میآمد، بزنی برخورد و زن دست خود را بصورت طفل نهاد و بر اثر آن این دختر زیباترین دختر اسپارت گردید و، پس از اینکه بزرگ شد، به حبالۀ آژتوس درآمد. آریستون، چون میخواست باز زنی اختیار کند و عاشق زن دوست خود شده بود، پس از فکر زیاد برای اجرای مقصود خود بدین حیله متوسّل گردید. روزی به آژتوس گفت بیا عهد و پیمان کنیم، که هرکدام از ما آنچه دارد، بهترینش را بطرف دیگر بانتخاب او هدیه کند دوست او قبول کرد و عهد بقید قسم بسته شد. بعد آریستون اموال خود را به آژتوس عرضه کرد و او از دارائی دوست خود بهترین چیز را برداشت. وقتی که نوبت آریستون رسید، او دست زن دوستش را گرفته گفت موافق عهدی، که کردهایم، این زن از آن من است. آژتوس در ابتداء اعتراض کرد، ولی، چون دید قسم خورده، تسلیم شد. پس از آن آریستون زن دوّم را طلاق داده این زن را گرفت و او قبل از موعد، یعنی قبل از انقضای ده ماه زائید