پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۳۸۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

را داد و امر کرد قسمتی را، که متعلق به مغ‌ها است، به آنها بدهند و باقی را در صندوقهائی گذارده از عقب قشون حمل کنند، تا هر زمان، که بخواهد پاداشهائی به سپاهیان خود بدهد، خزانه در دسترس او باشد. بعد کوروش از ندیدن آبراداتاس اظهار حیرت کرد و یکی از خدمۀ او گفت: «آقا، آبراداتاس در جنگ مصریها کشته شد و سپاه او بجز چند نفر رفقایش فرار کردند، چنانکه گویند، زنش جسد او را یافته و بر عرابۀ او گذارده به کنار رود پاکتول برده. در آنجا خواجه‌ها و خدمۀ او در زیر یکی از تپه‌های هم‌جوار مشغول کندن قبر شده‌اند. زنش روی خاک نشسته، سر آبراداتاس را روی زانو گرفته و بهترین لباس شوهرش را بجسد او پوشانیده».

کوروش، چون این بشنید، دستش را بران خود زده روی اسب جست و با هزار سوار بمحل مزبور شتافت. پیش از حرکت به گاداتاس و گبریاس امر کرد، که بهترین لباس و زینت‌ها را بیاورند، تا جسد دوست خود را با آن بپوشد و عدۀ زیادی اسب، گاو و حشم دیگر آماده سازند تا برای او قربان کنند. چون کوروش به پان‌ته‌آ رسید و دید، که او روی خاک نشسته و جسد شوهرش در جلو او است، اشک زیاد از چشمانش سرازیر شد و با درد و اندوه چنین گفت: «افسوس، ای دوست خوب و باوفا، ما را گذاشتی و درگذشتی» این بگفت و دست مرده را گرفت، ولی این دست در دست کوروش بماند، زیرا یک نفر مصری آن را با تبر از بدن جدا کرده بود.

این منظره بر تاثّر کوروش افزود و پان‌ته‌آ فریادهای دردناک برآورده دست را از کوروش گرفت و بوسید و بساعد آبراداتاس چسبانده گفت «آخ کوروش، تأسف تو چه فایده برایت دارد، من سبب کشته شدن او شدم و شاید تو هم شده باشی. دیوانه بودم، که او را همواره تشجیع می‌کردم، لایق دوستی تو باشد. او هیچ‌گاه در فکر خود نبود، بلکه می‌خواست همواره به تو خدمت کند. او مرد و بر او ملامتی نیست، ولی من، که به او این پندها را می‌دادم، هنوز زنده‌ام و پهلوی او نشسته‌ام». وقتی که پان‌ته‌آ این سخنان را می‌گفت، کوروش ساکت بود و همواره اشک می‌ریخت. بالاخره خاموشی را قطع کرده چنین گفت: «بلی، او با بزرگترین نام درگذشت، او فاتح