بقیة السیف آسوریها را بطرف شهر براند. پادشاه آسور در این احوال سرداری سپاه را به برادرزن خود (ساله من)[۱] سپرد و خود در شهر برای دفاع آن بماند. در جنگی، که بعد روی داد، شورشیان فاتح شدند، سردار مزبور کشته شد، عدّۀ زیادی از فراریها از دم شمشیر گذشتند و بعضی مجبور شدند، که خود را در فرات اندازند.
عدّۀ کشتهها بقدری بود، که آب فرات سرخفام گردید. بر اثر این واقعه تقریبا تمام ایالات آسور سر از اطاعت آن پیچیدند، زیرا همه تشنۀ آزادی بودند. در این احوال پادشاه سه پسر و دو دختر خود را با گنجهای متعدّد به پافلاگونیه نزد دوست باوفای خود (کتتا)[۲] فرستاد و پس از آن فرامینی با چاپارها بتمام ایالات فرستاده قشون طلبید. غیبگوئی گفته بود، که نینوا را کسی نخواهد گرفت، مگر وقتی که خود رود دشمن شهر گردد و، چون پادشاه باور نمیکرد، که چنین حادثهای روی دهد، با کمال امیدواری بتدارک وسائل دفاعی مشغول بود. قشون محاصر حملات سخت کرد، ولی بواسطۀ برجها و باروی محکم شهر نتوانست کاری از پیش ببرد، زیرا در این زمان آلات و ادوات محاصره و قلعه خراب کن هنوز اختراع نشده بود و پادشاه آسور آذوقۀ وافر به اهالی میرسانید. محاصره بطول انجامید، تا آنکه بارانهای شدید باریدن گرفت و رود فرات طغیان کرده بقدر بیست استاد (تقریبا دو ثلث فرسخ) دیوار شهر را خراب کرد. بر اثر این واقعه پادشاه آسور، نظر بگفته غیبگوی مذکور، از نجات خود مأیوس گردید و، چون نمیخواست بدست دشمنان افتد، هیزم زیاد در قصر خود خرمن کرد و طلا و نقره و البسۀ فاخر خود را در میان هیزم گذارد. بعد پادشاه با زنانش به اطاقی، که در درون هیزمها ساخته بودند، درآمده امر کرد آن را آتش زدند و همگی خاکستر شدند. همینکه این خبر به شورشیان رسید، در حال وارد شهر شده آن را تسخیر و آرباکس را شاه کردند. بعد پادشاه جدید حکمرانانی برای ایالات معین کرد و بهلهزیس حکمران بابل گردید. چون او از خواجهای شنیده بود، که سارداناپال طلا و نقرۀ خود را در آتش انداخته، نزد آرباکس رفته چنین گفت: «من زمانی، که بهرهمندی ما هنوز مشکوک بود، نذر کردم، که اگر موفّق شدیم، در نزدیکی معبد بلوس،[۳] در کنار فرات