خوردهام و آنچه را، که باعث عیش و عشرت من بود، با خود دارم. تنها چیزی را، که از دست دادهام، قدرت و ثروت من است». چنین بود سارداناپال و او نه فقط زندگانی خود را بطور شرمآور بآخر رسانید، بلکه دولت آسور را، که دوامش بیش از تمام دول دیگر بود، از دست بداد.
آرباکس رئیس مستحفظینی، که ماد همهساله به نینوا برای قراولی میفرستاد، شخصی بود ممتاز. این شخص در اردو با رئیس سپاهیان بابلی دوست شد و نقشۀ برانداختن آسور را در میان گذاشت. رئیس بابلیها، که بهلهزیس[۱] نام داشت و طرف توجّه کاهنان بابلی، موسوم به کلدانیان، بود، چون از نجوم و غیبگوئی اطّلاعات مبسوطی داشت، روزی به دوست خود گفت، تو سلطان تمام ممالکی خواهی بود، که سارداناپال در تحت تسلط خود دارد. آرباکس از این پیشگوئی غرق شعف گردید و به بهلهزیس گفت، اگر چنین شود، تو را به حکومت بابل منصوب خواهم کرد. بعد او با سائر سرداران طرح دوستی ریخت و حسّ کنجکاوی او را بر آن داشت، که زندگانی پادشاه را در اندرون مشاهده کند. خواجهای در ازای یک جام طلا او را به اندرون پادشاه برد و، چون آرباکس در عیش و عشرت شاه نگریست، بیش از سابق مصمم شد، که نقشه خود را اجرا کند. با این مقصود دو دوست مزبور کنکاشی ترتیب دادند، توضیح آنکه آرباکس متعهد شد مادیها و پارسیها را بر آسور بشوراند و بهلهزیس بابلیها و نیز اعراب، یعنی متحدین آنان را، به قیام وادارد. چون مدت قراولی مادیها بسرآمد، آرباکس به ماد برگشت و مادیها و پارسیها را بر آسور شوراند، بهلهزیس هم با بابلیها چنین کرد و شخصی را نزد اعراب فرستاده کمک آنها را طلبید. خلاصه آنکه پس از یک سال متّحدین باین بهانه، که نوبت قراولی آنها در اردوی نینوا رسیده است، با سپاهیان خود بطرف شهر مزبور حرکت کردند.
قیام آرباکس بر آسور
ملل چهارگانه مذکور، که عدّهشان به ۴۰۰ هزار نفر میرسید، در جائی جمع شدند، تا در باب نقشۀ جنگ شور کنند.
سارداناپال، همینکه از این خیانت آگاه شد، با قشونی، که برای
- ↑ Belesis.