پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۹۷۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

۱۲، بند ۱۳-۱۴): «اسکندر قبل از ورود به بابل برحسب پیشگوئی کلدانیان بشهر بورسیپ‌پا [۱]، که سابقاً بی‌سکنه بود، رفت و در آنجا آناکسارک فیلسوف رأی او را زد و در نتیجه اسکندر وارد بابل شد. وقتی که اسکندر پس از می‌گساری مریض شد، درد بقدری شدّت داشت، که او می‌خواست خنجری به او بدهند، تا خودکشی کند. دوستانش گفتند، که این درد از افراط در باده‌نوشی است، ولی حقیقت این است، که مرگ او بر اثر خیانتی روی داد و بواسطه قدرت جانشینانش این خیانت مستور ماند. در سر کنگاشیان آنتی‌پاتر قرار گرفته بود، زیرا او می‌دید، که دوستانش را اسکندر می‌کشد، دامادش آلکساندر لن‌سست را اسکندر بقتل رسانید و به کارهای بزرگی، که در یونان کرد، اسکندر با حسد می‌نگرد. باین جهات شکایت المپیاس مادر اسکندر و قتل ولات زیاد، که از مردمان مغلوب بودند (یعنی از پارسی‌ها و غیره) و با شقاوت معدوم گشتند، مزید گشت. این بود که آنتی‌پاتر ظنین شده پنداشت، که احضارش برای افنای او است» . باقی روایت چنان است، که بالاتر از قول آرّیان و غیره ذکر شده. بعد ژوستن گوید (همان‌جا بند ۱۵): روز چهارم، چون اسکندر فهمید، که خواهد مرد، گفت: «طالع غالب اعضای خانواده اآسید چنین است، که بسنّ سی نمی‌رسند» . سپس سربازان اسکندر، که تصوّر می‌کردند خیانتی نسبت به او شده، غضبناک گشتند، ولی او آنها را ساکت کرد و بعد گفت، او را به بلندترین جائی بردند، در آنجا تمام سربازان از پیش او گذشتند و دست او را بوسیده اشکها ریختند. وقتی که سربازان رفتند، او درباریان را جمع کرده پرسید: «آیا امیدوار هستید، پادشاهی بیابید، که بمن شبیه باشد؟» همه خاموش ماندند. بعد او گفت: «من چنین شخصی را نمی‌شناسم، ولی مثل اینکه با چشمان خود دیده باشم، حسّ می‌کنم، که از نزاع جویبارهای خون در مقدونیّه جاری خواهد شد و کشتارهای نفرت‌انگیز بافتخار روح من وقوع خواهد یافت» (اشاره به قربانی‌هائی است، که برای اشخاص مهم پس از مرگشان می‌کردند

________________________________________

  1. Borsippa.