او را به خود آرند. از وقتی که اسکندر بخرافات تسلیم شده بود، افکارش بقدری مشوّش و خودش چنان پر از بیم و اندیشه بود، که چیزهای بسیار بیاهمیّت را، همینکه بنظرش فوقالعاده یا غریب میآمد، مانند آیتی یا معجزه تلقّی میکرد.
قصرش پر بود، از اشخاصی که قربانی میکردند یا کفّاره برای او میدادند و یا از مغیّبات او را آگاه میداشتند. این حقیقتی است، که اگر عدم اعتماد به خدایان یا بیاعتنائی به آنها جنایت است، وحشتانگیزتر از آن اعتقاد بخرافات است.
چنانکه آب همیشه به پستی میگراید، خرافات بر افکار اشخاصی استیلا مییابد، که بسبب ترس افسرده و پژمردهاند. این حال آنها را دارای عقایدی میکند، که چیزی سخیفتر از آن متصوّر نیست. چنین بود در این وقت اثر خرافات در اسکندر. با وجود این، پس از آنکه بهوسیله غیبگویان عقیده خدا را درباره هفستیون دانست، آرام گشت و باز بهقربانی کردن و دادن ضیافتها پرداخت.
روزی پس از آنکه ضیافت درخشانی برای نهآرخ داد، موافق عادتی که داشت، بحمّام رفت، تا بعد استراحت کند، ولی بعد باصرار مدیوس [۱]برای شام بمنزل او رفت، در آنجا باقیمانده شب را گذراند و همواره شراب خورد. روز دیگر تبی بر او عارض شد. قول بعض مورّخین، که ساختهاند، او از جام هرقل باده نوشید و دردی در پشت خود مانند ضربت نیزه احساس کرد، صحیح نیست. اینها خواستهاند خاتمه حیات او را طوری جلوه دهند، که رقّتانگیز باشد. آریستوبول بطور ساده نوشته، که اسکندر تبی احساس کرد و، چون دید حالش رو به بدی است، شراب خورد و پس از آن به هذیان افتاد و در سیام ماه دسیوس [۲]درگذشت.
بعد پلوتارک گوید (کتاب اسکندر، بند ۹۸) روزنامه زندگانیش این کیفیّات را حاوی است: «هیجدهم ماه دسیوس تبی بر او عارض شد و در اطاق حمّام بخواب رفت.
روز بعد آبتنی کرد، تمام روز را در اطاق خود بسربرد و با مدیوس به بازی طاس مشغول گردید. عصر همان روز باز بحمّام رفت و پس از قربانی کردن شام خورد و باز تب
________________________________________