حیوانات میگذارند و بعد لباس او را بین خودشان تقسیم کرده قربانی برای خدای دوزخ میکنند و طعامی برای خانواده میپزند.
اسکندر در بلوچستان
پس از اینکه قوای هفستیون به لشکر اسکندر پیوست، او به گدروزی یا بلوچستان کنونی داخل شد. چنانکه آریستوبول گفته در اینجا مُرّمکّی[۱] زیاد است و فینیقیها، که برای تجارت از عقب قشون اسکندر به اینجاها میآمدند، مقدار زیادی از آن جمع میکردند. درختانی، که مُرّمکّی بعمل میآورد، در اینجا بزرگتر از همان درختان در جاهای دیگر است.
در اینجا سنبل هندی[۲]، سنبل الطیب، هم زیاد است. قشون این گیاه را لگدمال میکرد و بوی آن هوا را معطّر میداشت، بعد فینیقیها آن را حمل میکردند. آریستوبول گوید، در اینجا درختانی بود، که برگهایش ببرگ درخت غار[۳] شباهت داشت.
این درختان در کنار دریا در جاهای پست میروید و آب اطراف آن را فرومیگیرد.
بلندی درختان مزبور سی ارش است و در این وقت از گلهای آن عطر ملایمی برمیخاست. نویسنده مزبور گفته، که در اینجا گیاهی هست خاردار و خارها بقدری قوی است، که اگر لباس سواری بآن بگیرد، سوار را از اسب به زیر میآورد.
او گوید، که اگر پر مرغی باین خارها بگیرد، مرغ به دام میافتد، ولی ساقه گیاه را آهن به آسانی میبرد و شیری از آن بیرون میآید، که زیادتر از شیر درخت انجیر است، ولی تلختر (گستر) از آن (آرّیان، کتاب ۶، فصل ۷، بند ۱).
سختی راهها و مشقّات قحطی
با وجود سختی راهها و بیآذوقگی، اسکندر پیش میرفت.
چون آب نبود، قشون میبایست شبها حرکت کند و از سواحل دریا دور شود، ولی اسکندر میل داشت در سواحل حرکت کند، تا بتواند به بحریّهاش آذوقه برساند و جاهائی را، که اسکله است بشناسد و چاههائی کنده بندرهائی بسازد. تمامی این سواحل صحرای لمیزرع است.
معلوم است، که اینجاها جزو مکران کنونی بوده، نه بلوچستان بمعنی حقیقی آن، ولی مورّخین یونانی مکران را با بلوچستان یکی دانستهاند.