پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۸۴۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

اعلام بازگشت

مجمع این نطق سنوس را با هلهله و شادی پذیرفت و نمود، که چقدر از نقشه اسکندر دور است و می‌خواهد بوطن خود برگردد.

نطق آزادانه سنوس و خاموشی سایر سرداران به اسکندر برخورد و در نتیجه مجمع را مرخّص کرد. روز دیگر آن را منعقد داشته خشمناک چنین گفت: «من کسی را مجبور نمی‌کنم، از دنبال من بیاید. پادشاه شما پیش خواهد راند و سربازانی خواهد یافت، که باوفا باشند. کسانی که می‌خواهند برگردند، مختارند.

بروید و به یونانی‌ها بگوئید، که پادشاه خودتان را رها کرده‌اید». بعد اسکندر رفته در خیمۀ خود نشست و در مدّت سه روز با احدی حرف نزد. او انتظار داشت که انقلابی در افکار سربازانش روی دهد و تغییر عقیده برای آنها حاصل شود، ولی این رفتار تزلزلی ایجاد نکرد، چه قشون با اینکه مغموم گردید، از عقیدۀ خود برنگشت. بطلمیوس گوید، که با وجود این احوال، اسکندر بوسیلۀ قربانی‌ها استخاره کرد، تا بداند عبور به آن طرف هیفاز صلاح است یا نه. جواب مساعد نبود.

پس از آن او مسنّ‌تر و نزدیکترین هترها را جمع کرده گفت: «چون همه چیز بازگشت مرا اقتضا می‌کند، بروید و به قشون بگوئید، که حرکت کند» (آرّیان، همان‌جا، بند ۴).

همین‌که این خبر در اردو انتشار یافت، شعف و شادی افراد را حدّی نبود.

بعضی از شدّت خوشنودی گریستند. برخی تا خیمۀ اسکندر دویده او را در ازای این همراهی تقدیس کردند. پس از آن اسکندر قشون خود را به دوازده دسته تقسیم کرده امر کرد، هریک به شکرانه فتوحاتی که شده محرابی بنا کنند. بزرگی و بلندی این محرابها بقدری بود، که ببرجها شباهت داشت. سپس امر کرد موافق آداب یونانی قربانی‌ها کنند. بعد بازیهای زورورزی برای پیاده‌ها و سوارها ترتیب داد و تمام ولایات را تا رود هیفاز جزء مملکت پروس کرد.

روایت دیودور

در باب بازگشت اسکندر مورّخ مذکور چنین گوید (کتاب ۱۷، بند ۹۵): پس از آن اسکندر خستگی‌های سپاهیان خود را در نظر گرفته دید، که باید نطقهای مؤثر خطاب به سپاهیان خود بکند، تا