امر کرد دو گاو نر را در رود مزبور انداختند و اشخاصی، که مأمور این امتحان بودند، خبر دادند، که دو گاو مزبور را آب از زیر زمین بیرون انداخت. لازم است در اینجا تذکر دهیم، که دیودور اسم این رود را، که به زمین فرورفته پس از طی ده فرسنگ راه بیرون میآید ستیبتس [۱]نوشته (کتاب ۱۷، بند ۷۵) اسکندر در اینجا چهار روز اطراق کرد. در این محلّ نامهای از نبرزن (شریک بسّوس در قتل داریوش) به اسکندر رسید و مضمون آن به روایت کنتکورث چنین بود، (همانجا بند ۴) من هیچگاه دشمن داریوش نبودم و نصایحی، که بنظر من مفید بود، به بسّوس دادم. در ازای این نصایح، که بخیر او تمام میشد، نزدیک بود بدست وی کشته شوم.
داریوش برخلاف حق و عدالت میخواست حفاظت خود را به سپاهیان خارجی بسپارد و اتباع خود را از جهت بیوفائی مقصّر دارد، و حال آنکه صداقت آنها در مدّت ۲۳۰ سال از هر محکی گذشته بود. من در موقعی خطرناک در کنار پرتگاهی واقع شدم و کردم آنچه که برحسب اضطرار مجبور بودم بکنم. داریوش وقتی که باگواس را کشت، باتباع خود گفت، که او خائن بود و میخواست داریوش را بکشد. از برای یک فانی بدبخت چیزی گرانبهاتر از زندگانیش نیست، منهم آنچه کردم برحسب اضطرار بود و برای نجات خود کردم، یعنی برای حفظ جان خود برخلاف حسّیّات قلبی رفتار کردم، ولی بالاخره در یک بدبختی عمومی هرکس منافع خود را در نظر دارد. با وجود این، اگر اسکندر مرا احضار کند، بیترس در پیش او حاضر میشوم و نمیترسم از اینکه ممکن باشد اسکندر قول خود را نقض کند، زیرا خدائی هرگز خدایان را فریب نداده. اگر اسکندر مرا لایق این افتخار، یعنی دادن قول شرف نداند، هست جاهائی زیاد، که من میتوانم پناهگاه خود قرار دهم، زیرا صاحبدل در هرجا، که اقامت کند، آنجا وطن او است. اسکندر موافق عادات پارسیها به او قول داد، که اگر بیاید آزاری نخواهد دید. در این احوال اسکندر با قشون خود حرکت میکرد و مفتّشینی پیش میفرستاد، که این مملکت را بشناسند.
روح جنگی اهالی و صعوبت راهها اسکندر را بیدار نگاهداشته بود، راه قشون
________________________________________
- ↑ Stiboetes.