و ارتفاع آن بیازده مطر میرسد. این بنا در سابق در محوّطهای بود، که دیواری بلند و دری داشت. از دیوارها فقط آثار مختصری مانده و نیز از آثار حوض و چیزهای دیگر استنباط میشود، که در اینجا باغ، یا چنانکه در آن زمان میگفتند، پردیسی بوده و بعدها از میان رفته. اطاق مقبره درب کوتاهی داشته، که از آن داخل میشدند. بقول آپپیان[۱] نعش بلسانشدۀ کوروش را روی لوحه بزرگی از طلا قرار داده و البسه گرانبهای او را روی میزی از طلا گذارده، یا به دیوارها آویخته بودند. نزدیک مقبره اطاقی هم ساخته بودند، که مغهائی در آن سکنی داشتند، مقبره را حفظ و همهروزه قربانی میکردند. به مغها روزی یک گوسفند و مقداری آرد و شراب میدادند و ماهی یک اسب. گوسفند جیره آنها و اسب برای قربان کردن بود.
راجع باین بنا باید گفت، که در جائی نظیر یا شبیه آن نیست و بنابراین محقّقین تصوّر میکنند، اطاقی که بر بلندی روی مرتبه ششم ساخته شده، نظیر اطاقهائی بوده، که در ایران قدیم برای زندگانی عادی میساختهاند.
لازم است گفته شود، که اسکندر، چون به پاسارگاد درآمد، خواست داخل مقبره شود و امر کرد درب آن را گشودند. بعد، وقتی که اسکندر به باختر و آسیای وسطی و هند رفت، اغتشاشی در محلّ روی داد و تجمّلات مقبره را از جواهر، اشیاء طلا و قالیهای گرانبها ربودند، ولی نتوانستند خود جسد را بدزدند.
اسکندر، پس از مراجعتش از راه بلوچستان به پارس، به پاسارگاد رفته امر کرد آریستوبول[۲] بدرون مقبره داخل شود و باقیمانده جسد کوروش را جمع کرده بجای خود بگذارد. بعد درب مقبره را بامر او با خشت تیغه کردند و اسکندر این تیغه را مهر کرد، تا کسی جرئت نکند مقبره را بشکافد. شرح این وقایع در صفحات ۱۸۷۱-۱۸۷۵ ذکر شده.
در خاتمه علاوه میکنیم، که از مورّخین قدیم دو کس این بنا را توصیف کرده