موم بین میّت و زمین حائل میگشت. ثانیا هرودوت نوشته بنا کردن معبد و ساختن هیکل خدایان در نزد پارسیها ممنوع است، و حال آنکه اردشیر دوّم در کتیبۀ خود گوید «معبدی برای مهر و ناهید ساخته هیکل آنان را در آنجا گذاردم» در اینکه نوشتۀ هرودوت صحیح است، جای تردید نمیباشد، زیرا گفتههای او در قرون بعد هم تأیید میشود. بنابراین کردار اردشیر را باید چنین تعبیر کرد، که در اواخر دورۀ هخامنشی در مذهب شاهان یا خواصّ ایرانی معتقداتی از بابل و عیلام نفوذ کرده بود و ساختن هیکل خدایان و غیره هم از آن جمله بوده، بخصوص که شاهان هخامنشی زمستان را در شوش بسر میبردند و بعض آنان، مانند اردشیر درازدست، در بابل زیاد اقامت میکردند.
کلیّة، چنانکه در جای خود بیاید، برای متتبّع در مذهب ایرانیان قدیم این عقیده حاصل میشود، که مذهب آنان در قرون بعد، یعنی در اواخر دورۀ هخامنشی و نیز در دورۀ اشکانیان و ساسانیان به پاکی اوّلی خود باقی نماند و چیزهای زیاد در آن رسوخ یافته این مذهب را در نظر اشخاصی، که از اصول آن آگاه نبودند، بشرک و اعتقاد بخرافات معرّفی کرد. تقصیر بزرگ در این اشتباه با مغها بود، که بآداب پوچ و خرافات بیش از روح مذهب اهمیّت داده از شدّت تعصّب همواره بر جمود آن میافزودند.
این است آنچه میتوان با مدرک در باب مذهب ایرانیان در دورۀ هخامنشی گفت.
بالاخره این مسئله بهخودیخود طرح میشود، که آیا ایرانیان دوره هخامنشی زرتشتی بودهاند یا نه. از جهت نبودن مدارک کافی باین سؤال نمیتوان جواب محقّقی داد، ولی چنین بنظر میآید، که در اصول تفاوتهای زیاد بین مذاهب ایرانیان وجود نداشته و در دوره مزبوره نویسندگان یونانی و سریانی و ارمنی با زرتشت، و تعالیم او، چنانکه در گاثها (یعنی در قدیمترین قسمت آوستا) دیده میشود، آشنا نبودهاند. مذهب آریانهای ایرانی در ابتداء با مذهب آریانهای هندی یکی بوده، بعد این مذهب ترقّی کرده بدرجهای رسیده، که هرودوت به اختصار آن را توصیف کرده. سترابون،