کار پرداخت، که از میان سپاه عدّهای را برای تعقیب بسّوس انتخاب کند. در این احوال اورسیلوس[۱] و میتراسن[۲] نامان، که از خیانت بسّوس نفرت یافته و بطرف اسکندر میآمدند، وارد شده گفتند، که پارسیها در پانصد استادی اینجا هستند و راه نزدیکتری به اسکندر نشان دادند. اسکندر از ورود این پناهندگان خوشنود شده به راهنمائی آنها با سواران سبکاسلحه حرکت کرد و به فالانژها دستور داد از عقب او بروند. پس از طی سیصد استاد به بروکوبولوس[۳] پسر مازه، که سابقاً والی سوریه بود، رسید. او گفت، که بسّوس بطرف گرگان میرود، سپاهیان او غافل و بینظم حرکت میکنند و، اگر اسکندر دویست استاد طی کند، آنها را در این حال خواهد یافت. راجع به داریوش گفتند، که هنوز زنده است (کنتکورث، کتاب ۵، بند ۱۳).
کشته شدن داریوش ۳۳۰ ق. م
پس از آن اسکندر با سپاه خود تاخت، تا زودتر به دشمن برسد و بقدری به سپاه بسّوس نزدیک شد، که همهمه سوارهای او را میشنید، ولی در این موقع گرد و غبار مانع بود از اینکه سپاه مزبور را مقدونیها ببینند اسکندر قدری تأمل کرد، تا گرد فرونشست و پس از آن سپاه بسّوس را دید. در این موقع، اگر بسّوس جرئت داشت بایستد و با اسکندر جنگ کند، تمام مزایا با او میبود، زیرا عدّۀ جنگیهای او زیادتر و سوارهنظام او باختری و تازهنفس بود، ولی سپاهیان اسکندر از جهت راهی، که شب و روز پیموده بودند، خسته و فرسوده بودند. امّا نام اسکندر بسّوس و رفقای او را مرعوب ساخت و در نتیجه تصمیم کردند، که فرار کنند. با این مقصود به ارّابۀ داریوش نزدیک شده به او تکلیف کردند، که بر اسب نشسته با آنها فرار کند.
او ابا کرده گفت، من از دنبال پدرکشان نخواهم رفت. خائنان، چون این بشنیدند، خشمناک گشته چند تیر بطرف او انداختند و دو نفر از غلامان او را کشته زخمهای زیاد به اسبان ارّابه زدند تا نتوانند حرکت کنند. پس از این