پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۴۵۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

بر این اسکندر اشخاصی را، که سابقاً اسیر شده بودند، خواسته باز تحقیقاتی کرد.

یکی از آنها، که بزبان پارسی و یونانی حرف می‌زد، گفت: این خیال، که قشون را از کوهستان به پارس ببرید بیهوده است، زیرا از این سمت جز کوره‌راهی، که از جنگلها می‌گذرد، راهی نخواهید یافت، و حال آنکه این کوره راه برای عبور یک نفر هم بی‌اشکال نیست و راه‌های دیگر بواسطۀ درختان برومند، که سر به یکدیگر داده و شاخ و برگهای آن بهم پیچیده، بکلّی مسدود است. پس از آن اسکندر از او پرسید: آیا آنچه می‌گوئی، شنیده‌ای یا خود دیده‌ای؟او جواب داد، من چوپانم و تمام این صفحه را دیده و دو دفعه اسیر گشته‌ام، دفعه‌ای در لیکیّه بدست پارسیها و دفعۀ دیگر بدست سپاهیان تو. اسکندر، چون اسم لیکیّه را شنید، چنانکه نوشته‌اند، در حال به خاطرش آمد، که غیب‌گوئی به او گفته، یک نفر از اهل لیکیّه او را وارد پارس خواهد کرد. بنابراین امیدوار شد و به اسیر لیکیانی وعده‌های زیاد داده گفت راهی پیدا کن، که ما را بمقصود برساند. اسیر در ابتداء امتناع ورزیده اشکالات راه را بیان کرد و گفت، که از این راه اشخاص مسلّح نمی‌توانند بگذرند، ولی بعد راضی شد، که از کوره‌راهی قشون اسکندر را به جائی برساند، که پشت ایرانیها را بگیرند.

پس از آن اسکندر کراتر[۱] را با پیاده‌نظامی، که در تحت فرماندهی او بود، و سپاهی، که مل‌آگر[۲] فرمان می‌داد و هزار نفر سوار تیرانداز به حفاظت اردو گماشته چنین دستور داد: وسعت اردو را به همین حال که هست حفظ و عده آتشها را شب زیاد کنید، تا خارجیها تصوّر کنند، که من در اردو هستم. اگر آری‌برزن خبر یافت، که من از بیراهه بطرف مقصد می‌روم و برای جلوگیری، قسمتی را از قشون خود مأمور کرد، راه را بر من سدّ کنند، تو باید او را بترسانی، تا خطر بزرگتری را حسّ کند و به تو بپردازد. هرگاه از حرکت من آگاه نشد و من او را فریب دادم، همین‌که صدای اضطراب خارجیها را شنیدی، بی‌درنگ بطرف معبری، که


  1. Cratere.
  2. Meleagre.