پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۴۵۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

می‌باریدند. خشم مقدونیها را در این احوال حدّی نبود، چه می‌دیدند، که در دام افتاده‌اند و تلفات زیاد می‌دهند، بی‌اینکه بتوانند از دشمنان خود انتقام بکشند.

بنابراین می‌کوشیدند، که زودتر خودشان را به پارسیها رسانیده جنگ تن‌به‌تن کنند.

با این مقصود به سنگها چسبیده و یکدیگر را کمک کرده تلاش می‌کردند، که بالا روند، ولی هر دفعه سنگ بر اثر فشار از جا کنده می‌شد و برگشته، روی کسانی که بدان چسبیده بودند، می‌افتاد و آنها را خرد می‌کرد. در این حال موقع مقدونیها چنان بود، که نه می‌توانستند توقّف کنند و نه پیش روند. سنگری هم نمی‌توانستند از سپرهای خود بسازند، زیرا چنین سنگری در مقابل سنگهای عظیم، که از بالا با آن قوّت حیرت‌آور به زیر می‌آمد، ممکن نبود دوام آرد. اسکندر از مشاهدۀ این احوال غرق اندوه و خجلت گردید. انفعال او از اینجا بود، که متهوّرانه قشون خود را وارد این معبر تنگ کرده و پنداشته، که چون از دربندهای کیلیکیّه و سوریّه بواسطۀ بی‌مبالاتی دربار ایران گذشته، بی‌اینکه یک نفر را هم قربانی بدهد، از این دربند هم به آسانی خواهد گذشت و اکنون می‌دید، که باید عقب بنشیند و، حال آنکه نمی‌خواست چنین کند. بالاخره اسکندر، چون دید، که چاره جز عقب‌نشینی ندارد، حکم آن را داد و سپاهیان مقدونی دم سپرهاشان را تنگ بهم چسبانیده و روی سر گرفته بقدر سی استاد (یک فرسنگ) عقب نشستند (دیودور گوید سیصد استاد عقب نشستند).

پس از اینکه اسکندر به جلگه برگشت، بشور پرداخت، که چه باید بکند، بعد آریستاندر مهمّ‌ترین غیب‌گوی خود را خواسته پرسید، که عاقبت کار چه خواهد بود.

آریستاندر، چون نمی‌توانست جوابی بدهد، گفت در غیر موقع نمی‌توان قربانی کرد و پس از آن اسکندر مطّلعین محلّ را خواسته در باب راه‌ها تحقیقاتی کرد و آنها گفتند راه بی‌خطر و مطمئنّی هست، که از ماد به پارس می‌رود. اسکندر دید، که اگر این راه را اختیار کند، کشتگان مقدونی بی‌دفن خواهند ماند، و حال آنکه مقدس‌ترین وظیفه در موقع جنگ این است، که کشتگان را به خاک بسپارند. بنا