ولی خیالات گوناگون مانع بود از اینکه بخواب رود. گاهی نقشه میکشید، که از بالای تپه بجناح راست پارسیها حمله کند، وقتی در خیال خود بقلب قشون داریوش حمله میکرد، بعد دوچار تردید شده میگفت: نه، این نقشه بد است، بهتر است بجناح راست حمله کنیم. بالاخره در میان این تفکّرات بقدری خسته شد، که نزدیک صبح خوابی سنگین او را در ربود. روز دیگر در طلیعۀ صبح اسکندر بیدار نشد و سربازان او خوشنود بودند از اینکه استراحت میکند، ولی چون خواب بطول انجامید، تشویش و اضطراب بر آنها مستولی گردید، که مبادا دشمن حمله کند و سپاهیان اسکندر بحال «حاضر جنگ» نباشند. بنابراین پارمنین قشون را باین حال درآورد و بعد، چون قدیمتر و نزدیکترین دوست اسکندر بود، وارد خیمۀ او شده بیدارش کرد و گفت: تو که همیشه دیگران را بیدار میکردی، چه شده، که امروز تا حال خوابیدهای، و حال آنکه دشمن به حرکت آمده و بطرف ما میآید. اسکندر در جواب گفت: «تا وحشت را از خود دور نکردم، بخواب نرفتم، زیرا، مادامیکه داریوش مساکن را آتش میزد و آذوقه را نابود میکرد، من مالک خود نبودم، ولی حالا، که او میخواهد با من مصاف دهد، چه وحشتی دارم؟این اقدام داریوش، که تمام قوای خود را در این جنگ بکار انداخته، عین آرزوی من بود» (این گفتۀ اسکندر هم معلوم میدارد، که فقدان آذوقه در احوال روحی اسکندر و سپاهش چقدر مؤثر بوده و، اگر ایرانیها در بین النهرین آذوقه را نابود میکردند و بعد مانند پارتیهای چند قرن بعد جنگ گریز را پیش میگرفتند، چه بهرهمندیها میداشتند). پس از آن اسکندر اسلحۀ تعرّضی و دفاعی برگرفته نطقی خطاب به سرداران خود کرد، که آرّیان مضمون آن را چنین نوشته (کتاب ۳، فصل ۴، بند ۶): «جنگیهای شجاع، لازم نیست، که من با نطقهای خود آتش حرارت را در شما مشتعل دارم. کارهائی که شما کردهاید، به آواز بلند دلاوری شما را تحریک میکند. بروید و به سرداران بگوئید، که در اینجا سخن از تسخیر سل سوریّه، فینیقیّه یا مصر نمیرود. اینجا حرف در
برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۴۲۳
ظاهر