پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۳۹۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

که نمی‌توانی مرا فریب دهی. در حال بامر من آلات شکنجه را حاضر خواهند کرد. پس بیهوده منتظر عقوبت مباش و بگو آنچه را، که می‌خواهم بدانم و شرم دارم از اینکه بپرسم». خواجه گفت برای هر عقوبتی حاضرم، ولی حقیقت همان است، که گفتم. پس از آن داریوش مطمئن شد، که خواجه راست می‌گوید و پارچه‌ای بر سر انداخته مدّتی گریست. بعد در حالی، که اشک فراوان از چشمانش روان بود، روی خود را گشوده و دستان خود را به آسمان بلند کرده گفت «ای خدایان پارس، دولت مرا تقویت کنید و، اگر من محکوم شده‌ام، چنان کنید، که آسیا شاهی بجز این دشمن عادل و فاتح جوان‌مرد نداشته باشد».

دیودور در این باب ساکت است فقط در یک جملۀ مختصری گوید «در این اوان زن داریوش درگذشت و اسکندر دفن باشکوهی برای او ترتیب داد». امّا پلوتارک راجع باین قضیّه گوید (اسکندر، بند ۴۱): اسکندر هنوز در فینیقیّه بود (یعنی پس از مراجعت از مصر) که داریوش به او نامه‌ای نوشته تکلیف صلح کرد، باین شرایط که تمام ایالات ایران را در این‌طرف (برای ایرانیها آن طرف) فرات به او واگذارد، ده‌هزار تالان برای رد کردن اسرا بدهد و دخترش را هم به حبالۀ نکاح اسکندر درآورد. اسکندر با درباریان خود در این باب مشورت کرد و پارمن‌ین گفت «اگر من بجای تو بودم این شرایط را می‌پذیرفتم». اسکندر در جواب گفت: «منهم اگر بجای تو بودم می‌پذیرفتم». بعد اسکندر به داریوش نوشت، اگر تسلیم شود، احتراماتی که درخور مقام او است درباره‌اش مراعات خواهد شد، و الاّ او در نخستین موقع ممکن با داریوش جنگ خواهد کرد. بعد از فرستادن چنین جوابی پشیمان شد، زیرا بزودی زن داریوش در سر زا درگذشت و اسکندر، از اینکه چنین موقعی را برای نشان دادن ملایمت خود از دست داده، متأسّف گردید و با احترامات زیاد نعش ملکه را دفن کرد. بعد مورّخ مذکور گوید: یکی از خواجه‌سرایان، که با شاهزاده خانمها اسیر شده بود و تی‌ره‌اوس[۱] نام داشت، دوان نزد داریوش رفته


  1. Tireus.