اسکندر پسر او نیست و همین سوء ظن باعث شد، که او زن خود را طلاق داد.
پس از آن، چون اسکندر میخواست نژاد خود را بیک موجود غیر فانی برساند و در آن واحد شرافت مادرش را حفظ کند، مأمورینی نزد کاهنان معبد آمّون فرستاد، تا کاهنان را بخرند و به آنها بگویند، که بسؤالات اسکندر چطور باید جواب بدهند.
بعد ژوستن گفتههای دیگران را، که بالاتر ذکر شده، نوشته و سپس گوید: «از این زمان ببعد نخوت اسکندر را حدّی نبود و ملایمتی، که از ادبیّات یونانی و تربیت مقدونی برای او حاصل شده بود، بیک گستاخی، که نظیرش دیده نشده است، مبدّل گردید». (آنچه راجع برفتن اسکندر بمعبد آمّون ذکر شد، از این مدارک است:
آرّیان، کتاب ۳، فصل ۲ بند ۱-۳. پلوتارک، کتاب اسکندر، بند ۳۷ و ۳۸.
دیودور، کتاب ۱۷، بند ۴۹٬۵۰٬۵۱-کنتکورث، کتاب ۴، بند ۷-ژوستن، کتاب ۱۱، بند ۱۱).
بنای اسکندریّه
پس از آن اسکندر بمصر برگشت و چون از کنار دریاچۀ ماراتید میگذشت در ابتداء خواست شهری در جزیرۀ فاروس[۱] در نزدیکی دریاچۀ مزبور بسازد، ولی بعد چون دید، که این جزیره چندان وسعت ندارد، شهر را در جائی، که اسکندریّۀ کنونی واقع است، بنا کرد.
نقشهای، که برای بنای این شهر طرح شد، وسیع بود، زیرا محیط دیوار شهر میبایست هشتاد استاد (تقریباً دو فرسنگ و نیم) باشد. اسکندر این کار را بمأمورین خود محول کرده به منفیس رفت و، اگرچه میخواست بدرون مصر و به مملکت حبشه برود، ولی جنگی، که در پیش داشت، مانع از این مسافرت شد و بر اثر عجله برای رسیدن به ایران یک نفر مقدونی را موسوم به پهسست[۲] و یک نفر یونانی را از جزیرۀ ردس موسوم به اشیل با چهار هزار نفر سپاهی در مصر گذاشت و پولهمون[۳] را به حفاظت مصبّ نیل برگماشته سی کشتی به او داد. بعد آپپولونیوس[۴] را برای امارت