پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۳۶۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

پس از آن یونانی‌ها را بر ضدّ اسکندر برانگیخت و نیز داریوش را توبیخ می‌کرد، که سر دشمن را به جایزه گذارده هزار تالان وعده می‌دهد به کسی، که اسکندر را بکشد، و حال آنکه آن همه وسائل و اسلحه و قشون در اختیار او است. بعد می‌گفت، که او جنگ را به آسیا نیاورده، بل از تعرض ایرانی‌ها نسبت به یونانیها دفاع می‌کند و، چون خدایان همیشه حامی حق‌اند، این است، که قسمت اعظم آسیا به اطاعت او درآمده. در پایان نامه اسکندر افزوده بود: «من شما را در دشت نبرد مغلوب کردم، پس موافق قوانین جنگ حق تقاضائی از من ندارید، ولی اگر شما نزد من آئید، و بجای تقاضا خواستار شوید، من مادر و زن و اولاد شما را، بی‌اینکه وجهی بخواهم، بشما رد می‌کنم، زیرا من قادرم، که فتح کنم و در همان حال به بدبختی مغلوبین رقت آرم. اگر شما اعتماد ندارید، که به میان ما آئید، کسی را از دوستان خود بفرستید، تا ما قول شرف بشما بدهیم، که مخاطره‌ای برای شما نخواهد بود.

به هرحال، اگر خواستید بمن نامه بنویسید، بخاطر داشته باشید، که به پادشاهی و بل به پادشاه خودتان می‌نویسید».

روایت دیودور

مورّخ مذکور گوید (کتاب ۱۷، بند ۳۹): داریوش با وجود شکست موحشی، که خورده بود، مأیوس نگردید و بعد از ورود ببابل مشغول جمع‌آوری سپاهیانی شد، که از ایسّوس فرار کرده بودند. او نامه‌ای به اسکندر نوشته وی را دعوت کرد به اینکه اقبال را موافق حسّیّات نوع‌پروری تحمّل کند و اسرا را در ازای تأدیه مبلغی به او پس دهد. ضمنا به او وعده داد، که اگر صلح کند، داریوش تمام ممالک و شهرهائی را، که در این‌طرف رود هالیس (قزل‌ایرماق امروزی) است، به او واگذار خواهد کرد. وقتی که این نامه به اسکندر رسید، تمام دوستانش را برای مشورت جمع کرد، ولی بجای اینکه اصل نامه را نشان بدهد، نامه‌ای را، که خودش انشاء کرده و موافق مقاصدش بود، برای مشاورین خواند. پس از آن رسولان داریوش را روانه کردند، بی‌اینکه مقصود آنها حاصل شده باشد. این است روایت دیودور و بنظر چنین می‌آید، که این روایت صحیح است زیرا، چون اسکندر می‌خواسته تمام ممالک ایران را تسخیر کند راضی بصلح