کمان و گردونۀ داریوش را دیدند، این حال برای آنها دست داد). اسکندر، پس از اینکه جهت را دانست، در ابتداء خواست میثرن[۱] حاکم سارد را، که به ایران خیانت ورزیده آن شهر محکم را به اسکندر تسلیم کرده بود، نزد ملکهها بفرستد، تا آنها را آگاه کند، که داریوش نمرده، ولی پس از قدری تأمل به خاطرش آمد، که این شخص به ایران خیانت کرده و ممکن است، که ملکهها از دیدن او بیشتر در اندوه و غصّه فروروند. بنابراین، یکی از درباریان خود را، که لئوناتوس[۲] نام داشت باین کار مأمور کرد. او با عدّۀ کمی از قراولان بدر خیمۀ ملکهها درآمد و گفت به آنها اطّلاع دهند، که از طرف پادشاه آمده. کسانی، که در درب خیمه ایستاده بودند، همینکه قراولان مسلّح را دیدند، خود را بدرون آن انداخته فریاد برآوردند، که آخرین دقایق ملکهها دررسیده و سپاهیانی آمدهاند، تا اسرا را بقتل برسانند. ملکهها، چون این بشنیدند، اجازۀ دخول به لئوناتوس ندادند و در انتظار اجرای امر فاتح خاموشی اختیار کردند. لئوناتوس مدّتی منتظر اجازۀ ورود گردید و، چون خبری نیامد و کسی هم از خیمه خارج نمیشد، قراولان را در دهلیز گذارده خود وارد خیمه شد. در این حال باز اضطرابی شدید برای ملکهها دست داد و از لئوناتوس خواهش کردند، که آنها را بقتل نرساند، تا نعش داریوش را دفن کنند. لئوناتوس جواب داد، که داریوش زنده است و کسی هم درصدد قتل آنها نیست. بعکس آنها همیشه ملکه خواهند بود و احترامات سابق را خواهند داشت. پس از شنیدن این خبر سیسیگامبیس[۳] مادر داریوش اجازه داد، که زیر بازویش را بگیرند و برخاست. روز دیگر اسکندر امر کرد جسد مقتولین مقدونی را دفن کنند و از مقتولین ایرانی نعش سرداران را دفن کردند.
بعد اسکندر بمادر داریوش اطّلاع داد، که مختار است نعش هریک از مقتولین ایرانی را، که بخواهد، موافق آئین پارسی دفن کند. ملکه عدّۀ کمی انتخاب کرد (راجع بدفن اجساد ایرانیها دیودور ساکت است، پلوتارک نوشته، که اسکندر