و در جای خود ذکر شده. حالا باید دید، که قشون اسکندر را چگونه توصیف کردهاند. در این باب همان مورّخ چنین گوید (تاریخ اسکندر، کتاب ۳، بند ۳): «اگر از این کبکبه نظری به قشون مقدونی میافکندیم، میدیدیم که منظره بکلّی تغییر کرده. در اینجا نه مردان از زر و سیم و رنگهای گوناگون میدرخشیدند و نه اسبان. تمام درخشندگی آنان از آهن و مس بود. اینها بیزحمت میتوانستند بایستند یا حرکت کنند و از اشکالاتی، که از زیادی عدّه و باروبنه دست میدهد، آزاد بودند. اینها نه فقط مراقب صدای شیپورهائی بودند، که از طرف فرماندهشان دمیده میشد، بل مواظب اشارۀ یک چشم او بودند، تا فرمان او را بجا آرند. اینها در هر جائی مییافتند، که اردو زنند و غذائی بخورند.
بنابراین سربازان اسکندر در دشت نبرد کوتاه نیامدند، ولی داریوش، با وجود اینکه دارای چنان جمعیّتی بود، بواسطۀ تنگی میدان جنگ، مجبور شد با عدّۀ کمی جنگ کند، و حال آنکه کمی عدّه سپاه اسکندر را حقیر میشمرد».
عبور از فرات و وقایع بعد
چون داریوش خبر مرض اسکندر را شنید، با کمال عجله قشون خود را بفرات رسانید، تا در کیلیکیّه ناگهان بر او بتازد. بحکم او بر این رود پلهائی ساخته بودند و قشون شاه در مدّت پنج روز از آن گذشت. چنانکه دیودور گوید (کتاب ۱۷، بند ۳۲): داریوش زیادی باروبنه و کسانی را، که حضورشان در قشون او لازم نبود بدمشق فرستاد، تا بار خود را سبک و حرکت قشون را تندتر کند، ولی مادر داریوش، زن، پسر و دختران او با او ماندند. بعد چون داریوش آگاه شد، که اسکندر دربندها را گرفته، عجله کرد زودتر به او برسد، زیرا میپنداشت، که مقدونیها بواسطۀ کمی عدّهشان در دشت باز جرئت نخواهند کرد با پارسیها مصاف دهند. اهالی محلّها، چون شنیدند، که عدّۀ مقدونیها بالنّسبه کم و قشون ایران عظیم است، همه طرفدار شاه گردیدند و بیدرنگ آذوقه و لوازم سپاه را رسانیدند.