(مورّخین یونانی گویند، وقتی که شاه کمربند کسی را میگرفت، این رفتار علامت صدور حکم قتل بود). پس از آن خاریدم را بطرف مقتل بردند و هنگامی، که میخواستند حکم شاه را اجرا کنند، او فریاد زد: «شاه بزودی از این حکم خود پشیمان خواهد شد و از جهت این سیاست غیر عادلانه ممالکش را از دست خواهد داد». دیودور راجع باین مورد گوید: «چنین بود عاقبت خاریدم، که فدای تصوّرات واهی و صمیمیّت بیموردش گردید. شاه از کرده خود بزودی سخت پشیمان شد و آن را یکی از بزرگترین خطاهای خود دانست، اما با تمام اختیارات سلطنتی که داشت، عاجز بود از اینکه این خطا را ترمیم کند، زیرا پس از آن در خواب همواره خوابهای موحش از شجاعت مقدونیها میدید و در بیداری پیشرفتهای اسکندر را در پیش چشم داشت. بالاخره، چون کسی را نیافت، که جانشین ممنن و فرمانده قشون گردد، خودش فرماندهی را اختیار کرد (کتاب ۱۷، بند ۳۰) ». راجع به خاریدم لازم است توضیح دهیم، که دیودور او را از دوستان و بلکه از محارم فیلیپ دانسته، ولی آرّیان در این باب ساکت است (کتاب ۱، فصل ۲، بند ۱).
مورّخین دیگر یونانی این قضیّه را طور دیگر ذکر کردهاند و چون میخواهیم وقایع را بترتیب تاریخ ذکر کنیم، در جای خود باین قضیّه رجوع خواهیم کرد.
چنانکه از گفتۀ دینارک[۱] برمیآید، خاریدم بطیب خاطر به دربار ایران آمده بود، تا بدین وسیله خدمتی بیونان کند، یعنی آزادی آن را محفوظ بدارد.
اسکندر در فریگیّه و پافلاگونیّه
اسکندر پس از اینکه به کارهای لیکیّه و پامفیلیّه تمشیت داد، عازم شهر سهلن[۲] شد. اهالی شهر را تخلیه کرده در ارگ آن جمع شدند. اسکندر رسولی نزد آنان فرستاد، که تسلیم شوند، ولی، چون موقع ارگ محکم بود، اهالی جواب ردّ دادند. بعد، که دیدند مقدونیها از هر طرف آن را احاطه کردهاند و از آذوقۀ اهالی روز به روز میکاهد، با اسکندر قرار دادند، که در مدّت دو ماه متعرّض آنها نشود و، اگر در این مدّت کمکی از طرف داریوش نرسید، تسلیم خواهند شد. پس از آن، چون کمکی نرسید،