و این قضیّه چنین بود: روزی، که اسکندر استراحت میکرد، پرستوکی داخل اطاق او شده، نزدیک تختخوابش پرش کرده روی اسکندر نشست و او از خواب بیدار گشته مرغ مزبور را براند. بعد آریستاندر کاهن و هاتف اسکندر این قضیّه را چنین تعبیر کرد، که کسی از نزدیکان اسکندر خواهد خواست به او خیانت کند، ولی خیانت کشف خواهد شد (معلوم است، که این تعبیر و امثال آن را بعد از وقوع قضیّه کرده و بعدها بقبل از آن نسبت دادهاند). اسکندر بر اثر این سخنان و تعبیر غیبگو بخاطر آورد، که مادرش نیز به او در نامهای توصیه کرده بود از اسکندر لنسست برحذر باشد. بنابراین فوراً قاصدی نزد پارمنین فرستاده امر کرد سردار مزبور را، که با سوارهنظام تسّالی به کمک پارمنین رفته بود، توقیف کند.
پس از توقیف از جهت مقام بلندی، که این سردار در خانوادۀ اسکندر داشت، مدّتها در اعدام او تعلّل شد، تا پس از سه سال بعد از کشتن فیلوتاس و همدستان او، چنانکه در جای خود بیاید، این سردار را هم بامر اسکندر کشتند (آرّیان، کتاب ۱، فصل ۶، بند ۱-کنتکورث، کتاب ۲، بند ۱۱).
قبل از اینکه از لیکیّه خارج شویم، مقتضی است قضیّهای را، که دیودور نوشته، ولی سایر مورّخین یونانی از آن ذکری نکردهاند، بیان کنیم. مورّخ مذکور گوید (کتاب ۱۷، بند ۲۸) در حدود لیکیّه کوهی بود، که آن را مردمی موسوم به مرمریان[۱] اشغال و محکم کرده بودند. وقتی که اسکندر باین محل نزدیک شد، مردم مزبور بیرون آمده به پسقراول مقدونیها حمله کردند، عدّهای کثیر از آنها کشتند و جمعی را اسیر کرده مال و بنۀ زیاد به غنیمت بردند. اسکندر در خشم شده خواست این قلعه را بگیرد و در تهیّۀ لوازم محاصره گردید. پس از آن مقدونیها در مدت ده روز پیوسته باین موقع محکم یورش بردند و بر مرمریان ثابت شد، که اسکندر از تسخیر این مکان منصرف نخواهد شد. در این حال پیرمردان این قوم به جوانان نصیحت کردند، که دست از مقاومت بردارند و داخل مذاکره با اسکندر شده کوشش کنند،
- ↑ Marmariens.