مطلب باید بخاطر آورد، که موافق عادات کاریّه، پادشاهان آن، که دستنشاندۀ ایران بودند، خواهرشان را ازدواج میکردند و پس از فوت پادشاهی زنش جانشین او میشد، و لو اینکه پادشاه اولاد ذکور میداشت. نوشتهاند، که ادا طعامهای لذیذ و شیرینیها و حلویات ممتاز برای اسکندر میفرستاد، تا مشمول عنایت او گردد.
اسکندر، چون دید این نوع طعام با احوال ایام جنگ موافقت نمیکند، روزی در ضمن تشکر گفت «به خود اینقدر زحمت مدهید، زیرا للۀ من لئونیداس برای من آشپزهای بهتری تهیه کرده بود: حرکت صبح ناهار من بود و ناهار ساده و کم- شام من»).
اسکندر، چون دید شهر هالیکارناس مقاومت میکند، ماشینهای قلعهکوب خود را خواست و در پنج استادی شهر اردو زد. پس از آن ساخلو هالیکارناس بیرون آمده با مقدونیها جنگید و بشهر برگشت. بعد اسکندر با این تصوّر، که میتواند شهر میندوس[۱] را، که در نزدیکی هالیکارناس واقع بود، بواسطۀ خیانت اهالی آن تسخیر کند، شبانه با قسمتی از قشون خود به دیوار شهر نزدیک شده امر کرد دیوار را خراب کنند. مقدونیها باین کار پرداخته برجی را خراب کردند، ولی مقصود اسکندر حاصل نشد، زیرا برج طوری افتاد، که انقاض آن راه مقدونیها را بشهر سدّ کرد. از طرف دیگر اهالی شهر از افتادن برج بیدار شده بدفاع کوشیدند و ممنن هم قسمتی از ساخلو هالیکارناس را به کمک آنها فرستاد. پس از آن اسکندر باز متوجّۀ هالیکارناس گردید و، چون این شهر خندقی داشت، که عرض آن ۳۰ و عمقش ۱۵ ارش بود و مقدونیها نمیتوانستند از آن بگذرند، مصمّم شد این خندق را پر کند. مقدونیها با زحمات زیاد خندق را پر کردند و بعد ماشینهای قلعهکوب را بکار انداخته و رخنهای در دیوار پدید آورده خواستند داخل شهر شوند، ولی مدافعین سخت مقاومت کردند، زیرا حضور ممنن دل آنها را قوی کرده بود و دیگر اینکه کمک تازهنفس دمبهدم به آنها میرسید. تمام روز به جنگ گذشت و مقدونیها بهرهمندی نیافتند. بعد ممنن با این خیال، که چون مقدونیها
- ↑ Myndus.