شجاعت ممتاز بود، با سپاهی نیرومند و چهل نفر از اقربایش، که تماماً اشخاص جنگی بودند، حمله به مقدونیها کرد و عدّهای زیاد از دشمن مقتول و مجروح ساخت.
کسی نتوانست در مقابل این حمله مقاومت کند و اسکندر، چون حال را بدین منوال دید، اسب خود را بطرف والی راند و پیش او درآمد. والی، که یقین داشت، خدایان خواستهاند، او در چنین روزی دلاوری خود را نشان داده با یک نبرد تنبهتن صلح آسیا را تأمین و بقوّت بازوانش دلاوری اسکندر را، که نامش آنقدر در جهان پیچیده بود، پست کند و کاری انجام دهد، که درخور نام باافتخار پارس باشد، زوبین خود را بطرف اسکندر پرتاب کرد. ضربت چنان سخت و شدید بود، که آهن از سپر گذشته به بالای شانۀ اسکندر رسید و آن را شکافت اسکندر زوبین را بیرون کشید و مهمیزهای خود را به پهلوهای اسب فروبرده چنان ضربتی با نیزه به سینۀ والی زد، که آهن نیزه جوشن او را دریده به سینهاش نشست و همانجا بماند. در این وقت صدای آفرین از صفوف نزدیک هر دو سپاه برآمد، ولی والی، که نیزۀ اسکندر به جوشنش آمده خورد گشته بود، در حال شمشیر خود را کشیده به اسکندر حمله کرد و اسکندر، قبل از آنکه سپیتربات برسد، ضربت مهلکی به پیشانی او زد. همینکه والی افتاد برادر او روزاسس[۱] بر اسکندر تاخت و چنان ضربتی بفرق اسکندر نواخت، که کلاهخود اسکندر پرید و دستش مجروح شد (کنتکورث اسم این دلاور را رزاس ۲نوشته و گوید، که قمۀ رزاس کلاهخود را شکافت و دم قمه به موهای اسکندر رسید-کتاب ۲، بند ۵). روزاسس میخواست ضربتی دیگر فرودآرد، که کلیتوس ملقّب به سیاه در رسید و دست او را قطع کرد.
(مورّخین کلیتوس را ناجی اسکندر میدانند، زیرا، اگر نرسیده بود، جان اسکندر در خطر حتمی بود. م.). اقربای این دو برادر دور نعش آنها جمع شده بر اسکندر باران تیر بباریدند، بعد هرگونه خطر را به هیچ شمرده بجدال پرداختند، تا مگر اسکندر را بکشند، ولی او از کثرت حملهکنندگان نهراسید و، با وجود اینکه
- ↑ Rosaces.