اجیر یونانی و سپاهیان ملّی مصر درگرفت و هرکدام از طرفین خواست در تسلیم شدن و گرفتن پاداش بر دیگران سبقت کند. بدین نحو قلاع را تسلیم کردند و بوباست هم بهمین نحو بتصرّف درآمد. بعد در اینجا قضیّهای روی داد، که دیودور چنین ذکر کرده (کتاب ۱۶، بند ۵۰): منازعهای بین باگواس خواجه و منتور درگرفت و جهت آن از اینجا بود، که هر دو در نزدیکی این شهر اردو زده بودند. مصریها بیاطّلاع یونانیها رسولی نزد باگواس فرستاده اعلام کردند، که اگر امنیّت به آنها بدهد، حاضراند شهر را به او تسلیم کنند. یونانیها از این قضیّه آگاه شده رسول را گرفته با تهدید مجبورش کردند حقیقت را بگوید و پس از آن از جهت این خیانت به مصریها حمله برده چند نفر را کشتند و عدّهای را زخم زده ما بقی را به یکی از محلات شهر تبعید کردند. مصریها این رفتار یونانیها را به باگواس اطّلاع داده خواهش کردند بیاید شهر را تصرّف کند، یونانیها هم قضیّه را به منتور اطّلاع دادند و او در نهان دستور داد، که در موقع دخول باگواس و سربازانش به بوباست به او و همراهانش حمله کنند. بعد چیزی نگذشت، که باگواس با عدّهای از سپاهیان ایرانی وارد شهر شد و، پس از آنکه قسمتی از همراهان او هم وارد شهر گشتند، یونانیها دروازهها را بسته ایرانیها را کشتند و باگواس را اسیر کردند. در این احوال باگواس چاره نداشت، جز اینکه از منتور کمک بخواهد و وعده کرد، که در آتیه اقدامی بیمشورت او نکند. پس از آن منتور امر کرد باگواس را آزاد کرده شهر را به او تسلیم کنند. از این ببعد باگواس با منتور دوست صمیمی گردید، هر دو عهد و پیمان کردند، که بیمشورت یکدیگر کاری نکنند و هر دو بقدری نزد اردشیر مقرّب شدند، که هیچکدام از اقربا و دوستان او این تقرّب را نداشتند.
پس از تسخیر بوباست سایر شهرهای مصر از ترس تسلیم شدند. در این احوال نکتانب پادشاه مصر در منفیس بود و، چون دید، که نمیتواند از پیشرفتهای اردشیر مانع شود، از سلطنت دست کشیده به حبشه فرار کرد و ثروت خود را